- ب ب +

روایتی از نگارش رمان طبل حلبی

گونتر گراس ـــ روایت او از چگونگی نوشته شدن رمان «طبل حلبی» و شکل‌گیری ایده‌هایی که بعدا جزو محوری‌ترین عناصر داستانی در این رمان شدند.
 
حافظه‌ام از یادآوری دقیق آنچه در آن دوران انجام داده‌ام باز می‌ماند؛ اما یادم هست که چند طرح کلی برای حماسه‌ام در نظر گرفته بودم و هر طرح را از واژه‌های راهنما انباشته بودم، اما هم‌چنان که کار پیش می‌رفت، طرح‌ها یکی پس از دیگری حذف می‌شدند. اولین، دومین و سرانجام سومین دست‌نویس، طعمه بخاری اتاقی شد که در آن کار می‌کردم.
 
اواخر همان سال وقتی از جنوب فرانسه به دوسلدوف می‌رفتم، هنگام گذر از سوئیس، نه تنها با همسر آینده‌ام آشنا شدم، بلکه چیزی دیدم که قدیس مرا از رو برد و او را از نوک ستون بیرون کشید: یک روز عصر، میان گروهی آدم بزرگ که سرگرم نوشیدن قهوه بودند، پسربچه‌ای سه ساله دیدم که یک طبل حلبی داشت. با مشاهده تمرکز، توجه و علاقه پسرک به آلت موسیقی خود، و بی‌اعتنایی مطلق او به دنیای اطرافش (آدم بزرگ‌هایی که ضمن نوشیدن قهوه با هم گپ می‌زدند) به شدت یکه خوردم و یاد او در ذهنم نشست.
 
«قبوله… من در یک بیمارستان روانی به سر می‌برم…» با این جمله نخستین مانع ذهنی من به یک‌باره از بین می‌رود. واژه‌ها، خاطرات، تخیل، طنز و وسوسه ذهنی که مدت‌ها در من تلمبار شده بودند، ناگهان لجام می‌گسلند؛ این فصل، فصل دیگر را به وجود می‌آورد. وقتی مانعی پیش می‌آمد که جریان داستان را متوقف می‌کرد، فوری از روی آن می‌جستم. مدام تاریخ به یاریم می‌آمد. انگار که سرپوش کوچک دهن گشاد با فشار باز می‌شد و بوهای مختلف در فضا می‌پراکند. با اسکار ماتزه‌را و خانواده‌اش درباره حوادث هم‌زمان، بار بی‌معنای شرح تاریخی، حق و حقوق او در باب بیان قصه‌اش از زبان اول شخص یا سوم شخص، حسرت بچه دار شدنش، گناهان واقعی و احساس گناه قلابیش و … بحث کردم.
 
▪️بخش‌هایی از رمان «طبل حلبی» ترجمه سروش حبیبی 
 
ـــ طبلم این همه ضربه را بر سینهٔ خود تحمل می‌کرد اما شکیب گوش بزرگسالان به قدر تحمل طبل نبود و فریادشان به آسمان می‌رفت و می‌خواستند به میان حرفش بدوند و فریادش را خفه کنند. می‌خواستند چوب لای چوبک‌های طبلم بگذراند و آنها را از حرکت باز دارند. اما طبیعت به کمک من و طبلم آمد.
 
ـــ جای ما روی صحنه و میان میدان است. ما باید نمایش بدهیم و بازی را هدایت کنیم. اگر نکنیم دیگران ما را به بازی می‌گیرند و این دیگران، سیلی زدن را بر نوازش ترجیح می‌دهند.
 
ـــ هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کرد.
 
ـــ من فکر می‌کنم آنچه موجب رنجش آدم‌ها از یکدیگر می‌شود، این است که غالباً ما آدم‌ها توقع داریم طرف مقابلمان، به تمام وقایع دنیا از زاویه‌ی دید ما نگاه کند! در صورتی که درون هر آدمی، دنیای متفاوتی وجود دارد که با پذیرش این تفاوت‌ها، روابط شکل مناسب‌تری خواهند داشت.
 
ـــ به پشتِ سپر بی‌خبری پناه می‌جوییم و باید دانست که این بهانه‌ی بی‌خبری آن روزها مُد شده بود و حتی امروز کلاه قشنگی‌ست که با بسیاری از کله‌ها جور است و روهای بسیاری را سفید می‌کند. 
 
ـــ در این دنیا چه چیز، کدام رمان است که حماسه‌ای به وسعت یک آلبوم عکس بسراید؟
 
▫️Günter Grass
— Born: October 16, 1927
— Died: April 13, 2015