- ب ب +

شیفتگی محمدتقی دانش‌پژوه به نسخ خطی

 [1] شوق دانش‌پژوه به یافتن و دیدن نسخه‌های نادیده و حالتی که درین مواقع بدو دست می دهد وصف‌ناشدنی است، مگر آنکه موقعی باشد که او به نسخه ای جدید می رسد و ما به چهره اش و طرز نگاهش خیره شویم. عباس زریاب خویی که اقوالش ثقه است گفت در سفری که با حسین محبوبی اردکانی و حسین خدیوجم و دانش‌پژوه به منظور شرکت در مجمع بررسی مربوط به نسخ خطی به کابل رفته بودیم، چون برای رفتن از فرودگاه به شهر تاکسی نشستیم و سر صحبت با راننده باز شد، دانش‌پژوه وسط صحبت پرید و از راننده پرسید در کابل کجا کتاب خطی می‌فروشند؟ دانش‌پژوه که اول بار بود به گوشه ای از سرزمین غزنویان سفر می‌کرد به یاد ایامی که در هر یک از بلاد خراسان علما و دانشمندان به وفور بودند و کتابخانه های مدارس دایر بود و در بازار وراقان خرید و فروخت کتب خطی رواج داشت، تصور می‌کرده است که هنوز هم نسخه خطی در شهری چون کابل متاعی است بازاری و به آسانی در دسترس آنی است، تا بدان حد که راننده تاکسی هم می‌داند که کتاب خطی در کدام محله فروخته می‌شود؟
 
[2] مورد دیگری که جز شوخی صرف نیست ولی حکایت تام و روشنی است از شوق و آتش درونی دانش‌پژوه و خلوص باطنی او در راه کار بسیار باارجی که نقد عمر را بدان باخته است، قصه یافتن چند ورقی از قرآن مجید به خط ابی البرکات عبدالرحمن بن عثمان بن عوف بن عمر بیسیونی است و آن حکایت ازین قرار است؛ به هنگام کنگره تحقیقات ایرانی که در اصفهان تشکیل شده بود، ترتیب سفرهایی به پیربکران و مسجد بیسیون، که دور از شهر اصفهان است داده شده بود. پس از بازدید از پیربکران، دانش‌پژوه به اتفاق محیط طباطبایی به منزل یکی از فضلا رفت تا ظاهرا کتب خطی ببیند. لذا از قافله جدا و ما را تنها گذاشت و از دیدن مسجد بیسیون محروم ماند. جمعی که به سوی مسجد جامع بیسیون می‌رفتیم و از نبودن دانش‌پژوه دلتنگ بودیم گفتیم حال که ما را رها کرده و به دیدن نسخ خطی و ادامه مفاوضات علمی رفته است ما هم نسخه ای قدیمی می‌سازیم و خبرش را برای او می‌بریم و دلش را می‌سوزانیم! پس به کمک عبدالامیر سلیم و احمد تفضلی برای آیاتی از قرآن کریم ترجمه ای به شیوه و اسلوب تفسیر طبری، یعنی با به‌کارگرفتن لغات  کهنی که دانش‌پژوه آنها را می‌پسندد و هرگاه یکی از آنها را در کهنه‌کتابی می یابد، به لهجه قدیم و بلند عنوان می‌کند، پرداخته و آماده شد. وصف اوراق نسخه خیالی را چنین نوشتیم سی و پنج ورق از قرآن کهن به خط کوفی درشتِ خوش بر روی کاغذ سمرقندی کلفت و موریانه‌خورده که علایم جزو و حزب سجاوندی‌های آن تذهیب شده و ترجمه فارسی قدیم به خط نسخ‌ابتدایی در بین‌السطور دارد، در انبار مسجد بیسیون دیده شد. نسخه به خط ابی البرکات عبدالرحمن بن عثمان بن عوف بن عمر بیسیونی و مورخ شهر شعبان و عشرین و اربع‌مائة است.
شب‌هنگام که منزل آقای سید محمدعلی روضانی مهمان بودیم و محیط طباطبایی، حبیب یغمایی و تنی چند از دوستان حضور داشتند من یادداشت مجعول را خواندم. دانش‌پژوه آرام آرام خود را از روی مبلی که برآن لمیده بود برلبه آن کشانید و همچون کسی که شیء بسیار گران‌بهایی را فراموش کرده و در محلی به جای گذاره باشد گفت حالا که من با شما نبوم فردا صبح در جلسات شرکت نمی‌کنم و اتوموبیل می‌گیرم و بیسیون می‌روم تا نسخه را ببینم. تا عصر هم می‌مانم و ترجمه های فارسی را می‌نویسم. البته یغمایی هم آن یادداشت را گرفت که چاپ کند!
نقل این قصه که سراپا شوخی است و نظایرش میان دوستان یکدل بی‌گلایه‌ای می‌گذرد ازین باب بود که فریفتگی دانش پژوه را به کاری که پیش گرفته بنمایانم و بگویم که این عشق و شور لایزال چندان است که او را از تمام عوالم دنیایی به دور داشته است و همچون عاشق صادق فقط محبوب یکتای خود را می‌بیند و می‌جوید.
 
[3] بد نیست قضیه ای را که باز شوخی است و همین یک ماه قبل در لندن اتفاق افتاد عرض کنم. دانش‌پژوه  کتابی خرید که مدتها بود پی آن می‌گشت و بهای آن هشت پوند بود. پس در بهای آن یک بیست پوندی به فروشنده داد و می‌بایست دوازده پوند بگیرد. فروشنده بدون توجه هست پوند به دانش پژوه داد. دانش‌پژوه  از شوق وصول کتاب متوجه کم‌بودن پول نشد. مینوی که روبروی دانش پژوه نشسته بود ناراحت شد و گفت دانش چرا اشتباه می‌کنی تو باید دوازده پوند بگیری! درین گیرودار احمد اقتداری که پهلوی دانش‌پژوه  بود گفت آقای مینوی چرا برآشفته می‌شوید. می‌دانید علت این اشتباه از کجاست؟ ازین باب است که اسکناس ها چاپی است نه خطی!
 
[4] سفری با مرحوم اللهیار صالح و دانش به کاشان می‌رفتیم تا نسخه های خطی چند کتابخانه آن جا را ببینیم. پسینی بود که از تهران راه افتادیم و چون دیرشب شد برای آرمیدن به سوی باغ برادرِ صالح در آران که فرسنگی بیش، از شهر کاشان دور دست نیست، رهسپار شدیم. راه میان کاشان و آران که کویری است در آن سالها آسفالته نبود و همیشه رگه‌هایی از ریگ روان آن را می‌پوشید. در تیرگی شب اتومبیل به سختی در ریگ فرو رفت و از حرکت بازماند و ناچار پیاده شدیم. من از گوشه و کنار مقداری شاخه و بوته گزو قیچ کندم که زیر چرخ بخوابانم تا مگر اتومبیل حرکت کند. دانش که بالای سر من ایستاده بود با نگرانی و التهاب به مرحوم صالح گفت آقای صالح اگر ماشین راه نیفتد فردا چگونه به دیدن کتابخانه و فهرستنویسی نسخه ها برویم؟ مرحوم صالح گفت: آقای دانش‌پژوه  اکنون به فکر آن باشید که اگر ماشین راه نیفتاد درین صحرا چه باید کرد؟!
 
به نقل از ایرج افشار