- ب ب +

بیان روایی و ایجاد وحدت ساختاری در شعر نو

در شعر گفتار با دو گرایش مواجه هستیم؛ نخست شعرهای گفتاری معناگراست که ساختار متشکّلی دارند؛ دیگری شعرهای گفتاری معناگریز است که در آن هر نوع انسجام کلام از بین می‌رود. شاعران این جریان شعری ادعا می‌کنند، درصدد کشف ادبیت در زبان عامیانه هستند. به نظر می‌رسد تا حدّی؛ بویژه در زمینه سه عنصر زبان، وزن و صورخیال به این مهم دست یافته‌اند.
 بیان روایی از اصلی­ترین شگردها برای ایجاد وحدت ساختاری در انواع شعر نو؛ از جمله شعر گفتار است. در حقیقت لحن گفتاری به کار گرفته شده در این اشعار بخوبی ساختار روایی را می­پذیرد و بدین وسیله به انسجام هر چه بیشتر شعر کمک شایانی می­کند. « روایت، نقل رشته­ای از حوادث واقعی و تاریخی یا خیالی است، به نحوی که ارتباطی بین آنها وجود داشته باشد» (میرصادقی،150:1377) در این صورت کل نوشته به عنوان یک واحد معنایی تلقی می­شود که داستان یا ماجرایی را نقل می­کند.
 
باران می­بارد/ انگشت­های مرد بی­حس است/ و پرنده نزدیک­تر از همیشه آواز می­خواند./ واژه­های بر­جسته آبی رنگ در قلب گذشته زن/ تکرار در آینه­های صبح/ و خستگی بر دیوارهای فردا./ هیچ­کس چیزی برای گفتن ندارد/ خیابان از غروب دیگری نمناک است/ و چشم­های من آن سوی ابرها را می‌گرید/ ساعت­های کهنه را بر ایوان می­گذارم/ دیگر غباری نخواهد بود.
 
(ابکاری،1365 :21)
 
اما در شعر­ گفتار ما با شیوه دیگری از روایت نیز، روبه رو هستیم که در آن ساختار روایی و جنبه داستان­گونگی شعر تنها به صورت یک روایت خطی ساده در بیان ماجرایی با آغاز، میانه و پایان عمل نمی­کند و روند عادی روایت به دلایل مختلفی شکسته می­شود. در این شعرها می­توان رد پای شگردهای داستان نویسی جدید از جمله سبک «جریان سیال ذهن» را مشاهده کرد. « در دوران مدرن، روایت بکلّی از مرز و بوم سنتی­اش خارج شده ­است. نویسندگان مدرنیست بر این باورند که توصیف واقعیت در قالب داستانی منسجم، معادل با تحمیل معانی پیش­ساخته به عینیتی است که به خودی خود معنایی را در خود حمل نمی­کند، بلکه صرفاً "وجود دارد" تجربه و بیان واقعیت همچون داستانی دارای آغاز، پایان و نقطه اوج، به معنای تحمیل ایده­های ذهنی به واقعیتی خواهد ­بود که به خودی خود نه آغازی و نه پایانی دارد» (بیات،75:1387).
 
در حقیقت، جهان­بینی شاعران دهة هفتاد بر نوع روایتی که آنها از واقعیت می­کنند، تأثیر مستقیم دارد. آنها واقعیت را همان­گونه می­بینند که روایت می­کنند. بهزاد خواجات درباره بیان روایی در شعر دهه هفتاد، می­نویسد: « این بیان روایی که به شروع یک داستان می­ماند، قصه یا حکایتی نیست که به سرانجام برسد و باصطلاح بافت دراماتیک پیدا کند. در حقیقت بیان روایی محملی است، برای ایجاد فضایی شاعرانه که البته به خط روایی و داستانی تن در نمی­دهد» (خواجات،30:1381). این­گونه شکستن انسجام ظاهری متن، بیشتر به منظور ایجاد زمینه مناسب برای برداشت­های متفاوت از یک اثر است تا خواننده نیز به مثابه مشارِک در آفرینش معنای اثر سهم داشته باشد یا به تعبیری بهتر، «خواننده را به عنوان کنشگری فعّال که در تطبیق ذهنیات خود با تجربیات ذهنی شخصیت­های داستان به تجربه‌ای تازه دست می­یابد، به متن راه می­دهند. هرگونه معنای قابل تصوّر برای این متن­ها هم در پرتو تجربه تازه­ای شکل می­گیرد که در فرایند خوانده شدن متن رخ می­دهد » (بیات،1387: 76-77).
 
شادی/ دندان کرم خورده را فاش می­کند/ نقل با تگرگ همسایه می­شود/ بلند می­شوم/ پرده از پنجره برمی­دارم:/ شکل شکسته تصادف/ در متن صریح خیابان/ خط بلند فریاد را/ به آسمان می‌رساند/ تاوان فراموشی/ تکرار بازی­ست... می­دانم!/ عکس را لای پرده می­گذارم/ آلبوم را می‌بندم
 
(فلاح،1378 :74-75)
 
ساناز رحیم بیکی و قدرت الله طاهری - بررسی عناصر غیرزبانی در شعر گفتار