- ب ب +

ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت

 در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب
نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
 
ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت
خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب
 
تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست
نتوان داشت در او جان و روان را به فریب
 
گر چه پیوستهٔ جان است تن تیره، ولیک
شاخ را نیست خبر هیچ ز بویایی سیب
 
گر چه از جان به شکوه است و به نیرو، هر تن
جان نگیرد ز تن تیره به زیبایی زیب
 
دیدهٔ جان خرد است و روشش اندیشه
ناید از کوری و کری تنش هیچ آسیب
 
چشم جان روشن و بیناست ز نزدیک و ز دور
پای اندیشه روان است بر افراز و نشیب
 
بی گمان باش خردمند، که در راه یقین
خردت راست رود با تو، گمانت به وُریب
 
باباافضل کاشانی » غزلیات