- ب ب +

تعلیق و تحویل در هوسرل و هیدگر - بخش اول

 برخی از شارحین، نظیر بیمل، معتقدند که چون جهت پرسش هوسرل رو به سوی من محض و مطلق داشته است، هوسرل مجبور بوده است تعلیق و تحویل را به عنوان روش پدیدارشناختی معرفی کند، اما هیدگر با مطرح کردن در-جهان-بودن دازین و با تأکید بر دازین روزمره به جای نگرش طبیعی تعلیق و تحویل را از پدیدارشناسی بیرون رانده است. همان‌طور که گفته خواهد شد، خود هیدگر در نقد تعلیق و تحویل هوسرل نقد خود را معطوف به جهت پرسش هوسرل می‌سازد؛ اما به نظر می‌رسد مسئله بیش از آنکه بر سر بیرون راندن تعلیق و تحویل باشد بر سر از آن خودسازی آن است. برای آنکه این موضوع روشن شود نخست باید به ضرورت و چیستی تعلیق و تحویل نزد هوسرل نگاهی باندازیم:
 
هوسرل با معرفی و بسط حیث التفاتی بر آن است که پدیدارشناسی نیازمند میدانی از آن خود است تا بتواند توسط پرسش‌های اصیل پدیدارشناسی هدایت شود و متوجه افعال التفاتی در انضمامیت و تفرد آن‌ها باشد. پس پدیدارشناسی در گام نخست نیازمند آن است که این میدانِ از آن خود را تعریف و تحدید کند تا در آن افعال التفاتی دسترس‌پذیر شوند. پس پرسش نخست ما این است که اگر بخواهیم به خود حیث التفاتی توجه کنیم، این افعال و نسبت گرفتن‌های التفاتی، این تجربه‌های زیسته در وهله‌ی نخست چگونه داده می‌شوند. از نظر هوسرل آن‌ها در وهله‌ی نخست در نگرش طبیعی  داده شده‌اند. پس پدیدارشناسی باید میدان خود را از دل همین نگرش طبیعی بیرون بکشد. چگونه؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید از نظر هوسرل نسبت گرفتن‌های و تجربه‌ی زیسته‌ی ما در این نگرش طبیعی همچون چه چیزی داده می‌شوند؟
 
در نگرش طبیعی خانه و درخت و قلم و میز و حتی من همچون ابژه‌های رئال در جهان طبیعی داده می‌شویم. جهان مجموعه‌ای از همین ابژه‌های رئال است که من به آن‌ها برچسب وجود می‌زنم.  من هم همچون ابژه‌ای رئال در این جهان طبیعی افعال شناختی خودم را انجام می‌دهم و این افعال پیش‌آمدهایی  از جنس فعلیت‌های طبیعی هستند. هوسرل در پژوهش‌های منطقی تأکید دارد که هر تجربه‌ی التفاتی اگر خودش ابژکتیوساز نباشد حداقل مبتنی بر فعلی ابژکتیوساز است  (گرچه تمایزهای بنیادینی بین هوسرل و جریان نوکانتی و شخص ناترپ وجود دارد اما می‌توان در این نقطه و در گشت استعلایی هوسرل ردپای گفت و گوهای هوسرل با ناترپ را مشاهده کرد) و ما نیز در نگرش و زندگی طبیعی معطوف به همین ابژه‌ها هستیم و از تجربه‌ی زیسته‌ی التفاتی‌ای که قوام‌بخش آن‌هاست بی‌خبریم. به عبارت دیگر آگاهی در زندگی طبیعی علقه و توجه به هویات ابژکتیو دارد و علقه‌های التفاتیِ آگاهی معطوف به شکل‌دهی و حفظ همین هویات ابژکتیو هستند تا آگاهی بتواند از طریق توجه به این هویات (به چه هستی آن‌ها) در زندگی طبیعی دغدغه‌های خود را برآورده سازد. به همین جهت نحوه‌ی وجود این جهان طبیعی وضع‌شدگی است و موضع‌گیری ما نسبت به آن خنثی نیست بلکه واضع  است. در نتیجه نگرش طبیعی یک نگرش خنثی نیست بلکه نگرشی ابژه‌ساز است و ما در نگرش طبیعی پیشاپیش فرض و مسلم می‌گیریم که جریان تجربه‌ی زیسته‌ی ما با خود جهان رئال در ارتباط است. البته این فرض همواره با ناسازگاری‌ها و تضاد‌هایی که پیش می‌آیند دچار تزلزل می‌شود اما همیشه قابل رفع هستند. اگر این تضاد صوری باشد می‌توان آن‌ها را با قواعد منطقی به سازگاری رساند. اگر مادی و تجربی باشند می‌توان آن‌ها را مشاهده‌ی بیشتر به سازگاری رساند. این نگرش طبیعی به سلاح علم هم مجهز است. هوسرل علوم مختلف، اعم از علم طبیعی و علم انسانی، را علوم طبیعی‌نگر می‌خواند که ریشه در همان نگرش طبیعی دارند و هم‌زمان آن را پیش می‌برند. این علوم در هر ناسازگاری و شکی که ایجاد می‌شود با رفع آن ناسازگاری و شک ما را به درک کامل‌تری از جهان می‌رسانند اما همچنان وجود جهان رئال و ارتباط ما با آن را فرض می‌گیرند. در نتیحه نگرش طبیعی موقعیت تزلزل ناپذیری دارد که به یاری علم طبیعی‌نگر می‌تواند تضادها و ناسازگاری‌های درونی خود را رفع کند. پس آیا با این اوصاف نگرش طبیعی می‌تواند میدان پژوهشی مد نظر پدیدارشناسی را فراهم می‌آورد؟
 
احسان محمدی