مدخل ابن باجه
اِبْنِ باجّه، ابوبکر محمد بن یحیی بن الصائغ التُجیبی مشهور به ابنباجه (د ۵۳۳ ق/ ۱۱۳۹ م)، فیلسوف، دانشمند، شاعر و دولتمرد اندلسی و یکی از چند چهرۀ فلسفی درخشان جهان اسلام.
زندگی و سرگذشت
باجه در گویش اندلسیان به معنای نقره بوده است (ابن خلکان، ۴/ ۴۳۱). پدر ابن باجه ظاهراً زرگر بوده است. ابن خلدون، هنگامی که از فیلسوفان بزرگ اسلامی سخن میگوید، نام او را در کنار فارابی، ابن سینا و ابن رشد میآورد (ص ۳۸۱). زادگاه وی شهر سَرَقُسطَه (ساراگوسا) است، ولی تاریخ تولد وی شناخته نیست؛ با اینهمه، چون به گواهی بیشتر تاریخنگارانی که به زندگی و سرگذشت ابنباجه پرداختهاند، وی در ۵۳۳ ق در شهر فاس مراکش در گذشته است و بنابر گزارش ابن ابی اصیبعه (۳/ ۱۰۲)، ابن باجه هنگام مرگ جوان بوده است، پس میتوان گفت که وی نزدیک به پایان سدۀ ۵ ق/ ۱۱ م زاده شده است. این تاریخ را میتوان احتمالاً در حدود ۴۷۸ ق/ ۱۰۸۵ م دانست که همزمان با پایان حکومت و نیز مرگ ابوعامر یوسف بن احمد اول فرزند هود ملقب به المؤتمن (۴۷۴- ۴۷۸ ق/ ۱۰۸۲- ۱۰۸۵ م) از ملوک الطوایف بنوهود در شهر سرقسطه بوده است. این فرمانروا خود مردی دانشمند و به ویژه در ریاضیات ورزیده بوده و در این زمینه کتابی زیر عنوان کتاب الاستکمال نوشته بوده است (نک : مقری، ۱/ ۴۲۳). پس از وی پسرش، ابوجعفر احمد دوم فرزند یوسف بن هود، ملقب به المستعین بالله (الثانی) به حکومت سرقسطه رسید. در دوران فرمانروایی وی، شهر سرقسطه دچار آشفتگیهای سیاسی گردید. مسیحیان شمال چندین بار بدانجا هجوم آوردند. در ۴۸۷ ق/ ۱۰۹۴ م، مسیحیان به شهر وشقه (هوسکا[۲]) حمله کردند، و المستعین که در دلیری و جنگاوری نیز نامدار بود، پس از درگیری با ایشان در نزدیکی آنجا در ۴۸۹ ق، به سختی شکست خورد. آلفونس ششم پادشاه آراگونها به سرقسطه نیز هجوم آورد، اما درست در این هنگام یوسف بن تاشفین (د ۵۰۰ ق/ ۱۱۰۶ م)، سرکردۀ مرابطون در شمال آفریقا، به سوی اندلس روانه شده بود، و هجوم سپاهیان وی به نزدیکی سرقسطه آلفونس ششم را ناگزیر به عقب نشینی کرد. یوسف ابن تاشفین که ملوک الطوایف را در سراسر اندلس از میان برداشته بود، حکومت سرقسطه را، همچون دولتی حایل میان خود و سرزمینهای مسیحیان، به دست المستعین سپرد. المستعین سرانجام در رجب ۵۰۳/ ژانویۀ ۱۱۱۰ در نبرد والتیرا [۳]در نزدیکی تطیله (تودلا[۴]) با سپاهیان مسیحی کشته شد. پسر وی ابومروان عبدالملک بن احمد، ملقب به عمادالدوله جانشین پدرش گردید، اما حکومت وی با شورشهای شهروندان روبهرو شد. انگیزۀ اصلی این شورشها این بود که وی سربازان مسیحی را در ارتش خود به خدمت گمارده بود و شهروندان سرقسطه به بیرون کردن ایشان از ارتش پافشاری می کردند. عمادالدوله سرانجام به درخواست ایشان تن داد، اما در این میان شهروندان به علی بن یوسف بن تاشفین (د ۵۳۷ ق/ ۱۱۴۲ م) که پس از مرگ پدرش فرمانروای مرابطون شده بود، نامه نوشتند و از وی درخواست کردند که به سرقسطه حمله آورد و آنجا را تصرف کند. عمادالدوله چون ازین موضوع آگاه شد، سربازان مسیحی را به خدمت در ارتش خود بازگردانید. این کار او خشم و نفرت شهروندان را به غایت برانگیخت و بار دیگر از علی بن یوسف درخواست کردند که سپاهیان خود را بدان سو روانه کند. علی نیز پس از استفتا از فقیهان مراکش، به محمد بن الحاج که فرمانده ارتش یوسف بن تاشفین و از زمان فتح اندلس به دست مرابطون، فرماندار شهر بلنسیه بود، دستور داد که به سوی سرقسطه روانه شود و آنجا را تصرف کند. ابن الحاج در ۱۰ ذیحجۀ ۵۰۳ ق/ ۳۰ ژوئن ۱۱۱۰ م وارد سرقسطه شد. عمادالدوله که دیگر در پایتخت خود احساس ایمنی نمیکرد، شهر را ترک کرد و به قلعۀ مستحکم مشهور در «روطه در کنار رودخانۀ خالون[۵]» پناه برد و در آنجا ماند تا در ۵۲۴ق/ ۱۱۳۰م درگذشت. مرابطون ۹ سال بر سرقسطه فرمانروایی داشتند. نخستین ایشان همان ابن الحاج بود که در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ ق در نبردی با مسیحیان کشته شد و علی بن یوسف بن تاشفین، پس از شنیدن خبر مرگ وی، ابوبکر بن ابراهیم الصحراوی مشهور به ابن تفلویت را، که در آن هنگام فرماندار مرسیه بود، به حکومت سرقسطه گمارد (مراکشی، ۱۶۱؛ ابن ابی زرع، ۱۵۷-۱۶۱).
در این فاصلۀ زمانی، یعنی از دوران کودکی تا جوانی ابن باجه، از سرگذشت وی هیچ گونه آگاهی نداریم، جز اینکه میتوانیم تصور کنیم که وی، با استعداد شگفتانگیز خود، سرگرم آموختن دانشهای گوناگون زمان خود بوده است که به ویژه در دوران فرمانروایی ملوکالطوایف در اندلس، رواج فراوان داشته است، چنانکه مدرسۀ ریاضیات و نجوم به ویژه در زمان حکومت ابوجعفر مقتدر بن هود (۴۳۸-۴۷۵ ق/ ۱۰۴۶-۱۰۸۲ م) و پسرش ابوعامر یوسف الموتمن از شکوفایی برخوردار بوده است. پس از گذشت دورانی از جوانی ابنباجه، تاریخ ــ در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ ق/ ۱۱۱۵ یا ۱۱۱۶ م، آغاز امارت ابن تفلویت بر سرقسطه ــ مرحلهای از سرگذشت وی را روشن میکند.
منابع تاریخی بخشی از زندگی و سرگذشت ابن تفلویت را ثبت کردهاند. وی از امیران مرابطون و شوهر خواهر علی بن یوسف بن تاشفین بود. ابن تفلویت در ۵۰۰ق به مراکش رسید و به نزد علی بن یوسف بار یافت، و علی نخست وی را به فرمانداری غرناطه گمارد. بنابر گزارشهای تاریخ نگاران، ابن تفلویت پس از نشست بر تخت امارت سرقسطه برای خود دستگاهی شاهانه برپا کرد و به گفتۀ ابن خطیب «تن به خوشگذرانیها داد و به بادهگساری پرداخت». درست در همین هنگام بود که وی ابن باجه را که در آن زمان جوانی فیلسوف، دانشمند، شاعر و ادیب، شناخته شده بود، به وزارت خود برگزید. از گزارشهای تاریخ نگاران چنین برمیآید که میان ابن تفلویت و ابن باجه پیوند دوستی استوار و دلبستگی دو سویه وجود داشته و ابنباجه از احترام و الطاف فراوان ابن تفلویت برخوردار بوده است. در منابع تاریخی از زندگی مرفه و ثروتی که ابن باجه در دربار ابن تفلویت اندوخته بوده است، داستانهایی نقل میشود (ابن خطیب، ۱/ ۴۱۲-۴۱۶). چنین پیداست که ابن باجه در دوران کوتاه وزارتش، در ادارۀ امور سیاسی و اجتماعی، موفق بوده است. در این میان گزارشی از فتح بن خاقان غرناطی، ادیب و نویسندۀ معاصر ابن باجه، در دست است که طبق آن ابن باجه در دوران وزارتش نزد ابن تفلویت، یک بار به عنوان سفیر وی نزد عمادالدولة بن هود فرستاده شد (چنانکه اشاره کردیم عمادالدوله در آن زمان به قلعهای در روطه پناه برده بود). روابط بازماندگان حاکمان بنوهود، با فرمانروایان جدید اندلس، یعنی مرابطون، دوستانه نبود. از سوی دیگر ابن باجه منسوب به بنوتجیب بوده است (نک : ابن خلکان، ۴/ ۴۲۹). بنوتجیب (تجیب دختر ثوبان بن سلیم بن مذحج بوده است) پیش از بنوهود بر سرقسطه فرمانروایی داشتهاند. ابن باجه احتمالاً د ۵۰۹ ق/ ۱۱۱۵ م به سفارت نزد عمادالدوله رفته بوده است. ابن خاقان میگوید که عمادالدوله، ابن باجه را به زندان افکند و حتی قصد کشتن وی را داشت، اما پس از چندی آزادش کرد. گفته میشود که آزادی وی در پی شفاعت پدر ابن رشد، فیلسوف مشهور بوده است، ولی از لحاظ تاریخی درست این است که بایستی شفاعت کننده، پدربزرگ ابن رشد، قاضی معروف و امام مسجد بزرگ در قرطبه بوده باشد (صص ۲۹۸-۳۰۴). چنانکه مشهور است، ابن خاقان به انگیزههایی با ابن باجه دشمنی داشته و در کتاب قلائد از وی سخت به بدی یاد میکند و او را به بیدینی، کج اندیشی و گمراهی متهم میسازد (ص ۳۰۰).
ابن باجه، پس از آزادی از زندان عمادالدوله، ظاهراً دیگر به سرقسطه بازنگشت و به بلنسیه (والنسیا) رفت. بازنگشتن وی به سرقسطه میتوانسته است چند انگیزه داشته باشد: نخست اینکه ابن تفلویت، پس از هجوم آراگونها به قلعۀ روطه و درگیری با مسیحیان در جنگی دفاعی که در آن برتری با مسیحیان بود، ناگهان در ۵۱۰ ق درگذشت. این رویداد بایستی ابن باجه را، که به مخدوم خود دلبستگی فراوان داشت، سخت دل شکسته کرده باشد، چنانکه به نقل ابن خاقان (ص ۳۰۰، ۳۰۱) در رثای وی اشعاری دل گداز سروده است. از سوی دیگر ابواسحاق ابراهیم بن یوسف، برادر علی بن یوسف، که در آن زمان والی مُرْسیه بود، پس از دریافت خبر مرگ ابن تفلویت، به سرقسطه رفت و به کارهای شهر سامان داد و سپس به مرسیه بازگشت (ابن خطیب، ۱/ ۴۱۵، ۴۱۶). انگیزۀ دوم و مهمتر برای بازنگشتن ابن باجه به سرقسطه (که در این میان مدتی نیز بیوالی ماند) این بود که در همین سال پادشاه آراگونها، آلفونس اول (معروف به جنگجو یا مجاهد[۶]، ۱۱۰۴-۱۱۳۴ م) به سرزمینهای مسلمانان به ویژه قلعۀ ایوب هجوم برد و آنجا را به تصرف درآورد، و سپس در جریان جنگهای مسیحیان بر ضد مسلمانان که به نام «تسخیر دوباره[۷]» مشهور است، در ۵۱۲ ق/ ۱۱۱۸ م سرقسطه را تصرف کرد، که از آن پس پایتخت آراگونها گردید.
بنابر گزارش ابن خاقان، پس از سقوط سرقسطه به دست مسیحیان، ابن باجه به سوی مغرب رفت، و در سر راهش، هنگامی که به شهر شاطبه (خاتیوا[۸]) رسید، فرماندار آنجا که در آن هنگام ابواسحاق ابراهیم بن یوسف بن تاشفین بود. وی را به زندان افکند (ص ۳۰۲). تاریخ این رویداد و انگیزۀ مشخص آن روشن نیست، ولی ظاهراً باید در حدود ۵۱۴ ق بوده باشد؛ زیرا ابراهیم بن یوسف از سال ۵۱۱ ق، از سوی برادرش علی بن یوسف، به فرمانداری اشبیلیه منصوب شده بود، و سپس در ۵۱۴ ق در نبرد مشهور و بدفرجام کَتُنده با آلفونس اول، نقش مهمی بر عهده داشت. در این نبرد مسلمانان به سختی شکست خوردند و گروه بسیاری از سربازان داوطلب و نیز گروهی از عالمان و فقیهان کشته شدند. بنابر گزارش ابن خلکان (۴/ ۲۴)، ابنخاقان در پی اشارۀ علی بن یوسف بن تاشفین، در مهمانسرایی در شهر مراکش کشته شد (۵۲۹ ق/ ۱۱۳۵ م). بنابر همان گزارش ابن خلکان، ابواسحاق ابراهیم، که برادر علی بن یوسف بود، به ابن خاقان دلبستگی بسیار داشت، تا بدانجا که ابن خاقان کتاب قلائد العقیان را برای وی و به نام او تألیف کرده بود. این سابقه شاید یکی از انگیزههای زندانی شدن ابن باجه در شهر شاطبه، به فرمان ابواسحاق بوده باشد. گزارش دیگری نیز در دست است، مبنی بر این نکته که ابواسحاق انگیزۀ درونی دیگری هم برای کینتوزی در برابر ابن باجه داشته است. وی گویا امیری دانشدوست و دانشپرور بوده است. چنانکه دربارۀ وی گفته میشود: «امیری با فرهنگ و متواضع بوده و عالمان را تشویق و تشجیع و از ایشان پشتیبانی میکرده است، و به ویژه سایۀ پشتیبانیش را بر سر فیلسوف پزشک عبدالملک بن زهر (د ۵۵۷ ق/ ۱۱۶۲م) گسترانیده بود و این یک کتاب خود در پزشکی با عنوان کتاب الاقتصاد فی اصلاح الاجساد را به نام وی و برای حقشناسی و جاویدان کردن نام آن امیر نوشته بود» (ابن ابار، ۳/ ۶۱۶). این عبدالملک فرزند ابوالعلاء بن زُهر (د ۵۲۵ ق/ ۱۱۳۱ م) پزشک و دانشمند معروف بوده است که با ابن باجه دشمنی داشته و ممکن است این دشمنی خود را به امیر ابواسحاق نیز منتقل کرده باشد. به هر روی، پس از چندی ابن باجه از زندان ابواسحاق ابراهیم آزاد شد. از این زمان به بعد نیز از سرگذشت وی آگاهی درستی در دست نیست، جز اینکه در برخی منابع گفته میشود که وی ۲۰ سال نیز وزیر یحیی بن ابیبکر بن یوسف بن تاشفین بوده است. دو تاریخنگار معاصر، جمالالدین قفطی و ابن جوزی این گزارش را تأیید میکنند. قفطی دربارۀ ابن باجه میگوید: «عالِم به علوم اوائل بود و در ادب نیز سرآمد اهل دوران و دیارش بود. تصانیفی در ریاضیات، منطق و هندسه داشت که در آنها از پیشینیان فراتر رفته بود. اما به کار سیاست پرداخت و از اوامر شریعت منحرف شد؛ یحیی بن یوسف بن تاشفین مدت ۲۰ سال وی را وزیر خود داشت. شریک پزشکان در هنرشان بود؛ به او حسادت ورزیدند، در کارش حیله کردند، مسمومش ساختند و کشتند (ص ۴۰۶). ابن جوزی نیز در تاریخ خود، در رویدادهای سال ۵۳۳ ق مینویسد: «در این سال ابوبکر بن صائغ اندلسی معروف به ابن باجه (ماجد!) دانشمند فاضل، دارای تصانیفی در ریاضیات، منطق و هندسه، درگذشت. ابن بَشرون المهدوی در کتاب خود به نام المختار من النظم و النّثر لافاضل اهل العصر از وی نام میبرد و او را به یگانگی در دانشهای مذکور وصف میکند. وی ۲۰ سال وزیر یحیی بن یوسف بن تاشفین بود، سیرتی پسندیده داشت و در دوران وزارت وی کارها سامان گرفت و آرزوها تحقق یافت. پزشکان به وی حسادت ورزیدند و در کارش حیله کردند و به کشتنش از راه مسموم کردنش، موفق شدند» ابن جوزی، ۸(۱)/ ۱۷۲، ۱۷۳). مقری نیز گزارش وزارت ۲۰ سالۀ ابن باجه را چنین نقل میکند: «امیر رکنالدین بَیبَرْس در تألیف خود، زُبدةُ الفکرة فی تاریخ الهجرة، میگوید که ابن صائغ دانشمندی بود فاضل، تصانیفی دارد در ریاضیات و منطق. وی وزیر ابوبکر صَحراوی فرماندار سرقسطه و نیز ۲۰ سال وزیر یحیی بن یوسف بن تاشفین در مغرب بود» مقری سپس همان عبارات پایانی گزارش قبلی را تکرار میکند (۹/ ۲۶۲). گزارش ابن بَشرون را، که احتمالاً معاصر جوانتر ابن باجه بوده است، میتوان منبع گزارشهای قفطی و ابن جوزی و نیز رکنالدین بیبرس منصوری دانست. در اینجا باید یک نکتۀ تاریخی ذکر شود که نادرستی گزارشهای منابع دربارۀ وزارت ۲۰ سالۀ ابن باجه نزد یحیی بی ابن بکر بن یوسف بن تاشفین را روشن خواهد ساخت:
در منابع معتبر تاریخی، دربارۀ سرگذشت یحیی بن ابی بکر گفته میشود که وی نوۀ پسری یوسف بن تاشفین است. یوسف بن تاشفین پنج پسر داشته است به نامهای: علی، تَمیم، ابوبکر، المُعِزّ و ابراهیم. ابوبکر در زمان زندگی پدرش مرده بود، و پسرش یحیی بن ابی بکر از سوی پدر بزرگش یوسف به فرمانداری شهر فاس منصوب شده بود. از سوی دیگر، پس از مرگ یوسف بن تاشفین، چنانکه دیدیم، پسرش علی، مُکنَّی به ابوالحسن، به فرمانروایی رسید، و بار دیگر همۀ قبایل لَمتونه و فقها و شیوخ قبایل در مراکش با وی بیعت کردند. در این میان، فقط برادرزادهاش، یعنی همان یحیی بن ابی بکر فرماندار شهر فاس، از بیعت با عمویش (علی بن یوسف) سربازد زد و گروهی از شیوخ قبایل لمتونه نیز در آغاز وی را همراهی کردند، اما بعداً تنهایش گذاردند. علی بن یوسف، پس از شنیدن خبر سرکشی یحیی بن ابی بکر، سپاهیانی به فاس گسیل داشت. یحیی که میدانست توان جنگیدن با عمویش را ندارد، از فاس گریخت و آنجا را به وی تسلیم کرد (چهارشنبه ۸ ربیعالاول ۵۰۰ ق/ ۷ نوامبر ۱۱۰۶ م). یحیی در حین گریز با امیر مزدلی عامل تلمسان که به قصد بیعت با علی بن یوسف رهسپار فاس بود، روبهرو شد و به وی پناه آورد. مزدلی به وی وعده داد که نزد عمویش علی از وی شفاعت کند. بدین سان هر دو روانۀ فاس شدند. مزدلی نزد علی بن یوسف رفت و با وی بیعت کرد، و سپس برای یحیی بن ابی بکر از او بخشودگی خواست. علی، یحیی را بخشود و او نیز نزد عمویش رفت و با وی بیعت کرد. علی او را مخیّر کرد که یا در جزیرۀ میورقه سکنی گزیند یا به سوی صحرا رود. یحیی خواست که روانۀ صحرا شود. از آنجا به مکه رفت و سپس نزد عمویش بازگشت و از وی درخواست کرد که اجازه دهد تا در مراکش بماند. علی نیز با درخواست او موافقت کرد؛ اما اندکی بعد، یحیی آرام ننشست و توطئه و تحریکاتی را آغاز کرد. علی بن یوسف که از نیات وی بیمناک شده بود، فرمان داد که یحیی را دستگیر کنند، و سپس وی را به جزیرۀ الخضراء (به اسپانیایی: ایسلا ورده[۹])، شهری در جنوب اسپانیا تبعید کرد. یحیی در همانجا ماند تا درگذشت (ابن ابی زرع، ۱۵۶- ۱۵۹؛ عنان، ۱/ ۵۹، ۱۴۹). بدین سان آنچه در برخی منابع آمده است که ابن باجه مدت ۲۰ سال وزیر یحیی بن ابی بکر بوده است، از لحاظ تاریخی به هیچ روی نمیتواند درست باشد، زیرا یحیی بن ابی بکر در حدود سال ۵۰۱ یا ۵۰۲ به جزیرۀ الخضراء تبعید شده بود. از سوی دیگر میدانیم که ابن باجه از ۵۰۳ تا ۵۱۰ ق وزیر ابوبکر بن ابراهیم صحراوی (ابن تفلویت) بوده است، و از آن پس از سرگذشت وی آگاهی اندکی در دست است، تا هنگامی که وی را در حدود ۵۳۰ ق در اشبیلیه و
در کنار شاگردش ابوالحسن عبدالعزیز علی بن امام مییابیم که به تدریس، پژوهش و تألیف اشتغال داشته است.
ابن باجه سرانجام در رمضان ۵۳۳ ق/ مه ۱۱۳۹ م در شهر فاس درگذشت، و همانجا به خاک سپرده شد. در برخی منابع گفته میشود که ابن باجه در اثر خوردن خوراک بادنجان که از سوی دشمنانش در آن زهر ریخته شده بود، مسموم گردید، و این دشمن همان عبدالملک ابن زُهر معرفی میشود، چنانکه مقری در این باره مینویسد «و رابطۀ وی (یعنی ابن زُهر) و امام ابوبکر بن باجه، به سبب مشارکت (رقابت) مانند آتش و آب، و زمین و آسمان است»، و سپس شعری از ابن باجه را در ذم ابن زُهر نقل میکند (۴/ ۴۰۱، ۴۰۲). همچنین در جای دیگری پس از نقل ابیاتی از ابوالحسن بن امام، دوست و شاگرد ابن باجه در ذم مراکش، که در آنها از ابن معیوب نام برده میشود، میگوید که «ابن معیوب از خدمتکار ابوالعلاء بن زهر بود، و گروهی دعوی میکنند که وی ابنباجه را از راه خوراک بادنجان، به انگیزۀ دشمنی او با ابن زهر، مسموم کرده بود» (۵/ ۱۵۹).
آثار
ابن باجه، علی رغم زندگی پرحادثه و پرداختن به کارهای سیاسی، نویسندهای پربار بوده است؛ اما از سوی دیگر، شاید به علت همان گرفتاریها، بیشتر نوشتههای بازماندهاش، یا ناقص و ناتمام است یا مجموعهای از رسالههای کوچک. از این میان نیز، بیشتر آثار در دست او تعالیقی است بر نوشتههای ارسطو. نوشتههای اصیل وی، فقط چند رسالۀ ناتمام را در برمیگیرد، که با وجود این، نمایانگر ذهن فلسفی درخشان و مبتکر وی است.
مجموعههای دستنوشتهای که تاکنون از آثار ابن باجه شناخته شده، اینهاست: ۱. مجموعۀ موجود در کتابخانۀ بودلیان[۱۰]، در شهر آکسفورد (شم 206)؛ ۲. مجموعۀ برلین ( آلوارت، شم 5060)؛ ۳. مجموعۀ کتابخانۀ اسکوریال (ESC2، شم 612)؛ ۴. سه رساله از ابن باجه، که در مجموعۀ دستنوشتهای، زیر شماره ۲۳۸۵ در شهر تاشکند یافت شده است. این مجموعه، محتوی ۹۲ رسالۀ فلسفی از فیلسوفان یونانی و اسلامی است. عبدالرحمن بدوی، سه رسالۀ ابن باجه را در این مجموعه، ویراسته و در ۱۹۷۳ م در بنغازی در مجموعهای زیر عنوان؛ رسائل فلسفیة للکندی و الفارابی و ابن باجة و ابن عدّی، منتشر کرده است. چاپ سوم آن در ۱۹۸۳ م، در بیروت انتشار یافته است.
ما در اینجا عناوین نوشتههای ابن باجه را در هر یک از سه مجموعۀ نخست میآوریم:
مجموعۀ بودلیان
امتیاز این مجموعه در آن است که گردآورندۀ آن شاگرد و دوست نزدیک ابن باجه، وزیر ابوالحسن علی بن عبدالعزیز بن الامام بوده است. این مجموعه که بعدها نوشتههای دیگری از ابن باجه بر آن افزوده شده است ۲۲۲ ورقه را که هر یک دارای ۲۷ و گاهی ۳۲ سطر است، در برمیگیرد. تاریخ آن ۵۴۷ ق/ ۱۱۵۲ م است. بیشتر رسائل در این مجموعه ناقص است و تنتها فصلهایی از آنها را در بردارد. عناوین رسائل اینهاست: ۱. من قوله علی مقالات السماع (یعنی کتابهای هشتگانۀ اثر ارسطو، به نام «دربارۀ طبیعت[۱۱]»)، من قوله علی المقالة الخامسة، من قوله علی المقالة السادسة، من قوله علی المقالة السابعة، من قوله علی المقالة الثامنة؛ ۲. اقوال تقدمت له فی معانی السابعة و الثامنة؛ ۳. و مما تقدم له فی معانی الثامنة خاصةً؛ ۴. قوله فی شرح الآثار العلویة (اثر ارسطو: متئو رولوگیکا[۱۲])؛ ۵. من قوله فی الکون و الفساد (اثر ارسطو)؛ ۶. من قوله علی بعض مقالات کتاب الحیوان الاخیرة (اثر ارسطو)؛ ۷. من قوله علی کتاب الحیوان؛ ۸. کلامه فی النبات؛ ۹. من کلامه فی ماهیّة الشوق الطبیعی؛ ۱۰. کلامٌ بَعَث به لابی جعفر یوسف بن حَسدای (پزشک برجستة اندلسی و مفسر نوشتههای بقراط و جالینوس که در سدۀ ۶ ق/ ۱۲ م میزیسته است)؛ ۱۱. و من کلامه فی ابانة فضل عبدالرحمان بن سید المهندس؛ ۱۲. و من کلامه نظر آخر؛ ۱۳. من الامور التی یمکن بها الوقوف علی العقل الفعال؛ ۱۴. من کلامه فی البحث عن النفس النزوعیة؛ ۱۵. من کلامه فی النفس؛ ۱۶. من کلامه فی تدبیر المتوحد؛ ۱۷. القول فی الصّور الروحانیّة؛ ۱۸. من قوله فی الغایة الانسانیة؛ ۱۹. من قوله فی الغرض؛ ۲۰. من قوله علی الثانیة من السماع؛ ۲۱. من الاقاویل المنسوبة الیه؛ ۲۲. من قوله فی صدر ایساغوجی (اثر فُرفوریوس)؛ ۲۳. من کلامه فی لواحق المقولات (اثر ارسطو)؛ ۲۴. من قوله علی کتاب العبارة (اثر ارسطو)؛ ۲۵. کلامه فی القیاس؛ ۲۶. کلامه فی البرهان؛ ۲۷. و کتب الی ابی الحسن بن الامام؛ ۲۸. کلامه فی اتصال العقل بالانسان (آغاز این رساله)؛ ۲۹. قول له یتلو رسالة الوداع؛ ۳۰. کلامه فی الالحان؛ ۳۱. کلامه فی النیلوفر؛ ۳۲. قسم من رسالة الوداع (نک: ابن ابی اصیبعه، ۳/ ۱۰۲، ۱۰۳، که از عناوین بالا شمارههای ۱- ۹، ۳۲، ۲۹، ۲۸، ۱۶، ۱۵، ۱۰، ۱۱، ۱۸، ۱۳، ۲۶، ۱۴ را نام میبرد).
شرف الدین خراسانی