یک معادل کهن لابیرنت در زبان ما
لابیرنت را در سالهای اخیر به هزارتو یا ماز ترجمه کردهاند. هستند کسانی که میگویند این معادلها وافی به مقصود نیست و ممکن است دلایلی هم بیاورند. واقع آن است که در انتخاب معادل در غالب اوقات دشواریی در کار هست و آن اینکه معادلها گاه جزئی از مفهوم لفظ اصلی را بیان میکنند. ولی چارهای نیست. از این نقص در ترجمههای غربی نیز میتوان شواهد معتد به آورد. مثلاً نی ما را بسیاری به فلوت ترجمه کردهاند. این از جهل آنها نسبت به ماهیت این دو ساز نبوده، بلکه آن مترجمان در متنی غیر تخصصی چنین ترجمهای را یکسره خطا نپنداشتهاند.
به لابیرنت بازگردیم و به کمک یک یادداشت استاد هنینگ، که معروف متخصصان زبانهای کهن ایران است، مطلبی را دربارهٔ یک معادل قدیم این لفظ در زبانهای ایرانی به صورت عمومیتر بیان کنیم. در زبان سغدی لغتی است که میتوان آن را سارواغ یا ساروَغ خواند. یک معنای این کلمه برج و باروست. در ترجمهٔ سغدیِ انجیل، لفظ سریانی magdlā، برابر با purgos یونانی (اصل کلمات بُرج عربی و فارسی)، را به سارواغ/ساروَغ ترجمه کردهاند. این کلمهٔ سغدی اشتقاقاً مربوط است با الفاظ سارویه و ساروی فارسی که معرب آن ساروق است (مثلاً در اعلاق ابن رُستهٔ اصفهانی) و مقصود از آنها دژهای بزرگی بوده که ظاهراً یک خصوصیت آنها راهروها و دهلیزهای تودرتو بوده است. معروفترینِ این سارویهها سارویهٔ اصفهان است*. یوزف مارکوارت در کتاب نفیس ایرانشهر (ص ۲۱ متن اصلی؛ در ترجمهٔ بد فارسی کتاب، قسمت مربوط به بحث ما ناقص منتقل شده) حدس زده که ساربوگ در تحریر سریانیِ متن معروف به سرود مروارید یا سرود جان** در کتاب اعمال توما، که در تحریر یونانی متن معادل آن لابورنتوس است، همین سارویه و ساروق مورد بحث ما باشد. پیدا شدن آن کلمهٔ سغدی حدس مارکوارت را تأیید کرد. به عبارت دیگر، ساربوگِ سریانی دخیل است از یکی از زبانهای ایرانی در آن زبان و در آن متن در معنای دژ یا کاخ بزرگ با دهلیزهای بسیار به کار رفته. اما استعمال آن لفظ در آن زبان محدود به این متن نیست. در اعمال شهدای کرخ بیت سلوخ نیز این متن به کار رفته و در آن جا در معنای برجی در نزدیکی کاخ شهر کرخ (کرکوک). این چیزی است که استاد هنینگ بعدها بدان پی برده و شاگردش، ایلیا گرشویچ، آن را در مقالهٔ "یک لقب اشکانی در سرود جان" از او نقل کرده است. هنینگ همچنین تذکر داده که آن کلمهٔ سغدی به صورت شارباغ (اگر تلفظ ترکی را درست منتقل کرده باشیم) وارد ترکی اویغوری نیز شده و ممکن است چارباغ فارسی، به معنای کوشک و قصر، نیز همان باشد (چهارباغ حاصل اشتقاق عامیانه است).
دربارهٔ سارویهٔ اصفهان خوب است این گفتهٔ ابن ندیم در فهرست (ص ۳۰۲ از چاپ مرحوم تجدد) را نیز نقل کنیم که معروف است:
و یُقال انّ السّارویه احد الابنیة الوثیقة المعجزة البناء و تشتبه فی المشرق بالاهرام الّتی بمصر من ارض المغرب فی الجلالة و اعجاز البناء.
نام ساری نیز از همین لغت است و ظاهراً معلوم میکند که تبدیل "و" به "ی" در طبری و مازندرانی امروز، که چیزی است مشهور، لااقل از قرن دوم هجری شاهد دارد.
* دو سه ترجمه از این متن به فارسی به دست است (از مرحوم استاد زرینکوب، از مرحوم استاد شرف، و از آقای اسماعیلپور)، ولی آنچه از نوشتههای فارسی دربارهٔ شرح و تفسیر متن به نظر ما رسیده فایدهٔ چندانی ندارد، جز مباحث هانری کربن در کتاب اسلام ایرانی.
مطلب استاد هنینگ در جلد دوم مقالات او (ص ۱۴۵) آمده و در حاشیهٔ ۱ از مقالهٔ استاد گرشویچ در مجلهٔ انجمن همایونی آسیایی، سال ۱۹۵۴.
مطلب استاد مارکوارت در صفحات ۲۱ و ۱۳۵ کتاب ایرانشهر آمده است.
ذکر سارویهٔ اصفهان در فارسنامهٔ ابن بلخی هم هست. پیداست که او مطلب را از حمزه گرفته، ولی چیزی میگوید که تا آن جا که بنده میداند در کتاب حمزه نیست؛ میگوید در اصفهان اکنون آن را هفتهلکه میگویند. لغتی است عجیب. آیا تصحیف لغتی دیگر است؟
سید احمدرضا قائممقامی