- ب ب +

کشف جهان طبیعی همچون آنچه همواره فرادستی است - بخش اول

 ارسطو در کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس فصل دوم فضایلی که دارای لوگوس هستند را به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌کند. فضایل ἐπιστημονικόν [اپیستِمونیکون] و فضایل λογιστικόν [لوگیستیکون]. ارسطو درباره‌ی فضایل ἐπιστημονικόν می‌گوید آن‌ها فضایلی هستند «که با آن‌ها به  گونه‌ای از موجودات نظر می‌کنیم که آرخه‌های‌شان تغییرناپذیر هستند.» مقصود ارسطو موجودات جاودان است. فضایل λογιστικόν هم آن دسته از فضایل هستند که با آن‌ها به  گونه‌ای از موجودات نظر می‌کنیم که «تغییرپذیر هستند.» . پس معیار این تقسیم نحوه‌ی بودن موجوداتی است که این فضایل با آن‌ها سر و کار دارند. پرسش اساسی آن است که آیا این تقسیم یک تقسیم جزمی است که بر تجربه‌ای بنیادین ابتنا ندارد؟ به‌ویژه آنکه گویی در سر و کار داشتن‌های روزمره که نحوه‌ی اولیه بودن ما در جهان پیرامونی است، ما با موجوداتی از جنس موجودات جاودان سر و کار نداریم و نمی‌توان این تقسیم‌بندی را به آن‌ها مستند کرد. هیدگر برای پاسخ به این پرسش تأکید می‌کند این تقسیم‌بندی متعلق به خود دازین طبیعی و روزمره است و از این جهت یک تمایز اولیه، بدوی و وجودشناختی محسوب می‌شود. این تقسیم‌بندی از دل همان افقی بیرون آمده است که فعل پرده‌برانداختن [ἀληθεύειν - آلِثِئوئِین] دازین روزمره در آن حرکت می‌کند. در همین حرکت روزمره است که جهان طبیعی همچون آنچه همواره از پیش حاضر  یا فرادستی  است کشف می‌شود.
 
از نظر هیدگر این کشف به دو طریق اساسی انجام می‌گیرد که هر دو در جهانی روی می‌دهند که در آن در حال فراهم‌آوری [Besorgen] هستیم و دغدغه‌ی ماست. «در راه‌ها، پل‌ها، نرده‌ها، علائم راهنمایی و رانندگی و تأسیساتی از این دست، جهان همچون طبیعت و زمین  پیوسته مورد دغدغه است.»  برای طیِّ مسیری تا سر کار دغدغه‌ی وضعیت آب و هوا را داریم. تا خودرویی را طراحی کنیم وضعیت آیرودینامیک آن در ارتباط با هوا و وضع لاستیک آن را در نسبت با اصطکاک با زمین مد نظر قرار می‌دهیم. برای کشت و زرع طلوع و غروب آفتاب و فصول مختلف را در نسبت با خورشید می‌سنجیم. تا خانه‌ای را بسازیم، زمین زیر آن همچون پی این خانه دغدغه‌ی ما می‌شود. «در تمام این موارد چیزی حاضر است، چیزی عطف‌نظر به زیانش و از آن حیث که تهدیدگر، بازدارنده، به‌کارنیامدنی و مقاوم است به حساب آمده است.»  پس طبیعت از آن حیث که دازین می‌خواهد از بودن خودش محافظت کند به حساب می‌آید و به حضور آورده می‌شود. از سوی دیگر در همین فراهم‌آوری روزمره، ما مشغول به اشیایی هستیم که آن‌ها را پدید می‌آوریم و فرآوری می‌کنیم تا نیازی را برطرف کنیم و آن‌ها  «برابرایستای نزدیکترین [نوع] فراهم‌آوری روزمره هستند.»  نزدیکترین موجود در فراهم‌آوری روزمره اشیای پدیدآورده شده از جانب دازین محسوب می‌شوند، از آن جهت که به کار رفع دغدغه و نیاز او می‌آیند و او که غرق در این نیازهاست آن‌ها را حاضر می‌آورد. در فعالیتِ پدیدآوریِ دازین  همواره چیزی حاضر آورده می‌شود که به کار پدیدآوری و ساخت و پرداخت می‌آید؛ این همان ماده  است که دازین از آن استفاده می‌کند تا به آن صورت بخشد و موجودی را پدید آورد که از او رفع نیاز کند. فی‌المثل از مصالح ساختمانی در ساخت خانه یا از فلز برای ساخت چاقو استفاده می‌کند. حال « این ماده هم، نهایتاً خود چیزی پدیدآورده نیست، بلکه از پیش پیشاروی [ما] قرار دارد»   در فعالیت پدیدآوری طبیعت در کاربردپذیری‌اش  به چشم می‌آید و حاضر می‌شود. در تمام این موارد طبیعت ابژه‌ی یک نسبت‌گرفتن نظری محض نیست که به کار علم آید بلکه طبیعت در جهان پیرامونی و در نسبت‌گرفتن روزمره‌ی ما برای فراهم‌آوری کشف می‌شود. «بر این اساس و به‌ویژه در جهان‌پیرامونی و عمومی ارجاعاتی قوام‌بخش [این جهان‌پیرامونی و عمومی] هستند که به چیزی همواره از پیش فرادستی (۱) ارجاع دارند، آن را ارائه می‌دهند و همچون فرادستی کشفش می‌کنند؛ ارجاع به چونان چیزی دارند که پیوسته در دسترس و موجود (۲)  است.»  در نتیجه در فعل پدیدآوری و در جهان پیرامونی و عمومی که عرصه‌ی هر کس [das Man]است، موجودات طبیعی نظیر آب، خاک و فلز همچون موجوداتی فرادستی کشف و فهم می‌شوند، موجوداتی که همواره از پیش حاضر هستند، بدین معنا که پیوسته موجود و در دسترس هر کسی می‌باشند. از همین‌روی هیدگر نتیجه می‌گیرد که:
 
این جهان‌طبیعت که همیشه همان است که هست، به نوعی پس‌زمینه‌ایست که از دل آن، آنچه که می‌تواند دیگرگون باشد برمی‌خیزد. این تمایز تمایزی کاملاً سرآغازین است. در نتیجه غلط است بگوییم که گویی دو منطقه‌ی وجودی و دو میدان وجود دارد که در مطالعه‌ای نظری کنار هم قرار گرفته‌اند. بلکه این تمایز، تقسیم‌بندی جهان و نخستین تقسیم‌بندی وجودشناختی آن به طور کلی است.
 
احسان محمدی