- ب ب +

کشف جهان طبیعی همچون آنچه همواره فرادستی است - بخش دوم

 این معنا از جهان، یعنی جهان طبیعی که از دل جهان‌پیرامونی و در نسبت‌گرفتن پدیدآورنده آشکار می‌شود، و بر یک چگونه بودن دلالت دارد، یعنی همواره از پیش حاضر و در درسترس بودن، گرچه تقسیمی اولیه و مبتنی بر تجربه‌ی زیسته‌ی دازین طبیعی و درافتاده است، باید از معنای پدیدارشناختی جهان متمایز شود. معنای پدیدارشناختی جهان تازه بر دازین اصیل و فلسفی و نه درافتاده و غیراصیل و پیشافلسفی آشکار می‌شود.  طبیعت از منظر پدیدارشناختی موجودی درون‌جهانی محسوب می‌شود که فهم آن هنوز وابسته به فهم جهان در معنای پدیدارشناختی است. با این حال هیدگر متقدم معتقد است در اثر غلبه‌ی این درافتادگی در تاریخ فلسفه، همیشه به نحوی معنای اصیل جهان پوشیده باقی مانده است و مسئله‌ی جهان‌مندی جهان به جوهریت جوهر بدل شده است (۳).  هیدگر در باب معنای جوهر و نسبت آن با موجود طبیعی می‌گوید: «این اشیا [پراگماتا] زمانی نبوده‌اند، تازه پدید آورده شده‌اند، از دل چوب [پدیدآورده شده‌اند]؛ چوب در جنگل می‌روید، آنچه را که از پیش و پیشاپیش حاضر است، هوپوکیمنون [زیرایستا] می‌نامیم.»  در نتیجه از نظر هیدگر نحوه‌ی درک وجود طبیعت، یعنی فرادستی‌بودن، به مفهوم زیرایستا می‌انجامد که به عنوان موجود اصیل الگوی فهم وجود هر موجودی می‌شود: «شاید گفته شود که درست این امر فرادستی – جهان‌پیرامونی-طبیعت - رئالا‌ترین امر، رئالیته‌ی اصیلِ جهان است که بدون این رئال‌ترین امر، طبیعت [...] و شاید خود دازین هم نمی‌تواند باشد.» در نتیجه با فهم جهان همچون طبیعت الگوی فهم وجود تبدیل به فرادستی‌بودن می‌شود به طوری که هر فهمی از وجود باید به آن همچون معنای اصیل وجود بازگردد. مقولات اساسی فلسفی هم در نسبت با همین درک از وجود شکل گرفته‌اند و به همین سبب هیدگر وجودشناسی باستانی را  «وجودشناسی جهان» [طبیعی] می‌خواند که در تقابل با «وجودشناسی دازین»  او قرار دارد و متفکران پیش از خود را به طبیعت‌گرایی و جوهراندیشی متهم می‌سازد، از آن حیث که جوهریت جوهر به فرادستی‌بودنش است. از نظر هیدگر این فهم از وجود قرین آن است که وجود را که از موجود متمایز نشده همچون چیزی ساخته‌شده فهم کنیم و بخواهیم آن را فی‌المثل با جنس و فصل تعریف کنیم و آن را به اجزای بنیادین و تقسیم‌ناپذیرش بشکنیم. اما از آنچه که گفته شد مشخص می‌شود که این خود برآمده از آن است که وجود به معنا فرداستی‌بودن از دل نسب‌گرفتن پدیدآورنده آشکار شده است و می‌خواهیم از دل همین نسبت‌گرفتن فهم وجود کنیم.
 
در هر صورت می‌نماید تا آنجا که مسئله بر سر معنای جهان است، عبارت همواره از پیش [immer schon] یا چنانکه گاهی هیدگر از آن تعبیر به در هر مورد از پیش (je schon) می‌کند (تبدیل مهم همواره به در هر مورد یا هر بار)، برای تفکر خود هیدگر نقش مهمی بازی می‌کند. آنچه  از پیش در کار است جهان است که مجال مواجهه با موجود را می‌دهد. به همین دلیل هیدگر معتقد است که ارسطو غالباً از پیشوند ὑπό [هوپو - زیر]  در مفاهیم اساسی فلسفه مانند ὑποκείμενον [هوپوکیمنون] استفاده می‌کند که دالّ بر چیزی است که به نحوی همواره از پیش حاضر است. فی‌المثل ὑπ-άρχον [هوپارخون] را هیدگر ترجمه می‌کند به «آنچه که همواره از پیش و پیشاپیش حاضر است به طوری که حاکم است و تسلط دارد»  طبعاً این واژه به کار وصف آرخه می‌آید. 
 
۱) معنای فرادستی‌بودن در اینجا متفاوت از معنای این کلمه در وجود و زمان است. در وجود و زمان فرادستی، شی محضی است که ابژه‌ی نظر محض است اما فرداستی‌بودن در اینجا و مطابق کاربردش در جلد ۲۰ام مجموعه آثار به معنای da یعنی حضور است.
 
۲) verfügbar
در فارسی گویی موجود بودن، حضور و دسترس‌پذیری در ارتباطی با هم به سر می‌برند. فی‌المثل اگر بر سر مغازه‌ی ماهی‌فروشی نوشته شده باشد ماهی تازه حاضر است مقصود آن است که ماهی تازه در مغازه موجود و قابل دسترسی برای مشتری است. 
 
3) هیدگر در بخش ۲۲ام جلد ۲۰ام مجموعه آثار با مثال دکارت به این موضوع می‌پردازد که چطور در اثر جهان‌زدایی و رویکرد نظری مسئله‌ی جهان‌مندی جهان به جوهریت جوهر بدل می‌شود.
 
احسان محمدی