- ب ب +

غنچه

 مدتی قبل که اجمالاً به این نتیجه رسیده بودم که تلفظ قدیمترِ کلمهٔ غنچهٔ معروف بایست غنجه باشد تصور خود را جداگانه با آقای دکتر کمالی و آقای دکتر عیدگاه در میان گذاشتم و معلوم شد که ایشان نیز جداگانه به این مطلب رسیده بوده‌اند. مؤلفان لغت‌نامه نیز در گذشته دریافته بوده‌اند که غنچه یک تلفظ غنجه نیز داشته است. به علاوه، با وجود بی‌نظمیهایی که در چند مدخل مرتبط با هم در آن لغت‌نامه هست، دریافته بوده‌اند که میان غند و غنده و غُنج و غُنجه، همه به معنای چیز گردشده و فراهم‌آمده، نسبتی هست و یک معنای غنچه، در واقع معنای اصلی آن، نیز چیز گردشده و فراهم‌آمده بوده است. مطالب لغت‌نامه را به طور خلاصه می‌توان این طور بیان کرد:
 
غُنج گردشده و به‌هم‌آمده است و غُنجه نیز به همین معنی است. 
یک معنای غنجه حباب است. این را به شکل غنچه نیز فرهنگها ضبط کرده‌اند؛ نیز غنجهٔ آب و غنچهٔ آب.
غُند نیز به معنای گردشده و فراهم‌آمده است و چنین است غُنده؛ قس گرد و غنده.
سعدی در بوستان غنجه به معنای گل نشکفته را با رنجه قافیه بسته:
دلش گرچه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد.
 
از اینها معلوم می‌شود غند و غنج دو گونه از یک لفظند و غنجه نیز چنان است. نسبت میان غنج و غنجه مانند آشیان و آشیانه است (چون غنجه گاه معنایی جز چیز گردشده ندارد) یا به معنای گل نشکفته افزودن پسوند ه اندک تغییری در معنی ایجاد کرده. در هر حال، غنچه (به چ) به لحاظ آوایی بیرون از این دسته است.
 
نسبت غند و غنج قابل مقایسه است با اسفند و گونهٔ دیگر آن اسفنج در بعضی گویشها. مقایسهٔ این کلمات با شکن و شکنج و آگن و آگنج و آرن و آرنج هم ظاهراً درست است، گرچه در این دستهٔ اخیر "د" در پایان یک گونهٔ کلمه وجود ندارد.
 
قرینهٔ دیگر در تأیید تلفظ غنجه به معنای گل نشکفته این بیت الهی‌نامه است (توجه باید کرد که غنج به معنای "دلال" نیز یک تلفظ غُنج داشته است):
گل از غنجه به صد غنج و به صد ناز
شکرخنده بسی می‌کرد آغاز
 
در هر حال شواهد شعری و مقایسات آوایی به ما می‌گوید که غنچه (به چ) را در ادوار قدیمتر نباید داخل در بحث کرد. مرحوم منشی‌زاده، در کتاب لغاتی از خراسان و اصل آنها، گرچه ارتباط میان غند و غنچه را دریافته، در اینکه گمان کرده غنچه را باید غند + چه شمرد خطا کرده. آقای حسن‌دوست که غندچه در تکملة الاصناف را دلیل گرفته بر درستی سخن مرحوم منشی‌زاده و گمان کرده که غندچه صورت قدیمترِ غنچه است، متوجه نبوده که مؤلف تکمله غندچه را در تعریف کُفَرّی آورده و کُفَرّی خود اسم مصغّر است و طبیعی است که معادل آن نیز پسوند تصغیرِ چه پذیرفته باشد. اگر غنچه اصلش غندچه می‌بود، بایست اثری از غندچه در متون قدیم به دست باشد، و نیست. (شاهد تکمله شاهد چیزی دیگر است!)
 
فی‌الجمله غنچه چیزی نیست جز حاصل اشتقاق عامیانه و ناشی از تصوّر نادرست بعضی از اهل زبان که جزء دوم کلمه پسوند تصغیر بوده است. از این جهت با دیباچه قابل مقایسه است که آن نیز حاصل اشتقاق عامیانه است از اصل دیباجه. اینکه این غنچه از کی در فارسی پیدا شده محتاج تحقیق است.
یادداشت را با یک بیت استادانه از سوزنی (نقل از لغت‌نامه به شاهد غنچه، در معنای چیز گردشده، ولی لابد تلفظ درست غنجه بوده است) به پایان می‌آوریم:
 
گفتم یکی هجا چو گه غنجه
آن را به باد سبلت بشکفتی