- ب ب +

تعلیق و تحویل در هوسرل و هیدگر - بخش آخر

 فکر می‌کنم سخت‌ترین‌بخش این یادداشت قسمت تعلیق آن بود که خود هیدگر به صراحت به آن نمی‌پردازد و در نتیجه نیاز بود نشان داده شود چگونه هیدگر تفسیری اگزیستنسیال از آن ارائه می‌دهد؛ و گرنه خود هدیگر به صراحت به بحث تحویل پرداخته و آن را وارد پدیدارشناسی خود کرده است.
 
می‌توان کمی مطلب قبلی را مرور کرد: در بحث حیرت دیدیم که هیدگر تعلیق را رد نمی‌کند، بلکه تفسیری غیری ارادی از آن ارائه می‌دهد به طوری که ما در حال و هوایی بنیادین، فرقی ندارد مسبب آن چیست، با فروریزش تمام معنا مواجه می‌شویم و در این مواجهه با نیستی مجال می‌یابیم به خود بازگردیم، خود را انتخاب کنیم و نیز مجال می‌یابیم جهان را در جهان‌مندی‌اش به دید آوریم. پس همان‌طور که فیگل می‌گوید: «در حالی که ἐποχή برای هوسرل همچون تصمیمی ارادی از جانب[شخص] پدیدارشناس نمودار می‌شود –همچون موضوعِ «آزادی کامل»، با هیدگر، امکانِ ἐποχή و نیز امکانِ پدیدارشناسی مجال فهم می‌یابد.»  اهمیت اپوخه در آن جا بود که دازین واقعی غرق در سر و کار داشتن با جهان بود و برای پدیدارشناسی شدن نیاز به فاصله گرفتن از درگیری داشت. اپوخه مجال می‌دهد این فاصله بدست آید و دازین بتواند به نحو درون‌ماندگار زندگی را مورد تأمل بازتابی قرار دهد. این فاصله‌گیری و امکان مطالعه‌ی نظری،نشأت‌گرفته از نزاعی وجودشناختی است که در خود دازین قرار دارد: «وجودشناسی دازین و وجودشناسی فرادستی.»  آن‌ها دو نحو از حرکت زندگی‌، دو نحو حضور دازین هستند، به طوری که دازین در حرکت اصیل مجال می‌یابد از هر موجودی، از جمله خودش در مقام یک موجود، به سوی وجود تعالی یابد. مقولات اگزیستانسیالی که زین پس به دست می‌آیند، فرم‌هایی هستند که امکان تحقق دازین را متعین می‌سازند و نمایانگر گشودگی دازین هستند. این همه با گشت در دید، که اپوخه آن را ممکن است، روی می‌دهد به طوری که ما به منظر فرادستی، نه در معنای شی محض بلکه در معنای دا [حضور]، برکشیده می‌شویم. در این منظر امر دم دستی هم در مقام فرادستی خودش را نشان می‌دهد، اما نه فرادستی به معنای شی محض، بلکه به معنای دا، حضور. دم‌دستی بودن همچون یک مقوله تازه امکان حضور و به صراحت رسیدن می‌یابد. به همین دلیل فیگال می‌گوید: «منظر وجود و زمان منظری فرادستی است، و باید هم که باشد.» پس اپوخه در هیدگر نیز همچون هوسرل، برای آن است که با بین‌الهلالین قرار دادن امر واقعی، با بی‌اثر کردن آن و نه حذف و نابودی‌اش، امکان پژوهش مقولیِ گشودگی دازین فراهم شود تا تازه امر واقعی در امکان‌های پدیداری‌اش و نه در هویت ابژکتیو شده‌اش به چشم آید و آزاد شود. 
 
حال هیدگر در باب تحویل چه می‌گوید؟ تا آنجا که وجود همواره وجودِ موجود است، همیشه وجود در مواجهه با موجودی قابل دستیابی می‌‌شود. ما همواره به صورت پیشاوجودشناختی با موجود مواجه می‌شویم و این مواجهه مرهون فهم غیرصریح و مغشوش ما از وجود است. بنابراین نیاز است از موجود به وجود گذر کنیم. بعد از تعلیق این اتفاق با عنوان تحویل نشانه‌گذاری می‌شود:
 
درک وجود، یعنی پژوهش وجودشناختی اولاً و ضرورتاً هر بار روی به موجود دارد، اما پس از آن به نحو معینی از موجود دور می‌شود و به وجودِ موجود بازمی‌گردد. بخش اصلی روش پدیدارشناختی را با عنوان تحویل پدیدارشناختی مشخص می‌کنیم که به معنای برگرداندن نظر پژوهشگرانه از موجودی است که به نحو ساده‌انگارانه درک شده است، به‌سوی وجود.
 
پس کارکرد اصلی تحویل حرکت از پدیدار به ساختار پدیداری‌اش است به طوری که تمایزی وجودشناختی بین وجود و موجود ترسیم کند. این تحویل وجودشناختی همخواند با تحویل استعلایی هوسرل است. در هوسرل کارکرد تحویل استعلایی آن بود که تمایزوجودشناختی وجودِ مطلقِ آگاهی استعلایی را از دیگر موجودات تثبیت کند. حال در این مورد نیز تحویل وجودشناختی که تحویل‌بردن به وجود است، یک تحویل‌بردن مستقیم نیست، بلکه یک تحویل به دازین است، اما چون دازین عین امکان تعالی به‌سوی وجود است، چرا که ساختار وجودی‌اش همین است که در وجودش سر و کارش با همین وجودش است و دغدغه‌ی آن را دارد، و واقع‌بودگی‌اش همین گشودگی‌اش به وجود است، تحویل به دازین با تحویل به وجود گره می‌خورد. به عبارت دیگر برای هیدگر هم تحویل‌بردن به وجود یکسره انجام نمی‌شود، بلکه به واسطه‌ی فهم وجود توسط دازین انجام می‌گیرد: «تحویل استعلایی برای ما یعنی برگرداندن نظر پدیدارشناختی از درکِ همواره معینِ موجود به فهم وجودِ این موجود (طرح‌دراندازی بر نحوه‌ی نانهفتگی‌اش).» 
 
نتیجه‌ی این چند یادداشت اینکه هیدگر در مقام رد تعلیق و تحویل به عنوان گام‌های اساسی پدیدارشناسی نیست، بلکه آن‌ها را تفسیر اگزیستانسیال می‌کند و امکان اگزیستانسیال آن‌ها را روشن می‌سازد.