مطالعات ترجمه
مطالعۀ ترجمه به عنوان یک رشتۀ تحصیلی، در نیمۀ دوم قرن بیستم، آغاز به کار کرد. این رشته امروزه در دنیای انگلیسی زبان، به واسطۀ هولمز (1986-1924) با عنوان «مطالعات ترجمه» شناخته میشود. هولمز در مقالۀ تشریحی مهمی که در سال 1972 ارائه داد (ولی تا سال 1988 به صورت گسترده در دسترس عام نبود) اشاره کرد که رشتۀ مطالعات ترجمه پیرامون ترجمهکردن و آثار ترجمهشده میگردد (ماندی، 1394: 5). اسنل هورنبی در ویراست دوم کتابش با عنوان مطالعات ترجمه: یک رویکرد منسجم، «دربارۀ پیشرفت سریع مطالعات ترجمه به عنوان یک رشتۀ مستقل و همچنین ظرفیتهای بینالمللی این رشته» توضیحاتی داد (اسنل هورنبی، 1995: پیشگفتار). بیکر و مالمکجر در مقدمۀ چاپ اول دایرة المعارف ترجمۀ راتلج، از غنای «این رشتۀ مهیج جدید و شاید رشتۀ خاص دهۀ 1990» (بیکر و مالمکجر، 1998: xiii) که باعثشده بود تا محققان گوناگونی از رشتههای قدیمیتر را گرد هم بیاورد، صحبت کردند. ویراست دوم این دایرة المعارف نشان میدهد که رشتۀ مطالعات ترجمه تا چه اندازه گسترش یافته است. در این نسخه که به سرپرستی بیکر و سالدانها به سرانجام رسیده، مباحثی پیرامون «علاقههای جدید، افزایش تمایلات میان رشتهای و توجه به دستاوردهای گذشته» وجود دارد (بیکر و سالدانها، 2009: xxii).
ادبیات تطبیقی
در تعریف ادبیات تطبیقی آمده است که این فن «به بررسی تلاقی ادبیات در زبانهای مختلف و روابط پیچیدۀ آن در گذشته و حال و روابط تاریخی آن از حیث تأثیر در حوزههای هنر، مکاتب ادبی، جریانهای فکری، موضوعها، افراد و... میپردازد» (کفافی، 1382: 42). با این توضیحات، آشکار میشود که زبان در پژوهشهای تطبیقی، مرز میان ادبیات یک کشور با ادبیات دیگر کشورها بوده و اختلاف زبانها شرط انجام پژوهشهای تطبیقی است (آذر، 1387: 25)؛ بنابراین پژوهشگری که به کار ادبیات تطبیقی میپردازد، باید توانایی خواندن متون ادبی را به زبان اصلی داشته باشد (همان: 31).
ترجمه از دیدگاه ادبیات تطبیقی
خلق دیدگاههای فرهنگی در ترجمه از طریق «مکتب مداخله یا دستکاری» صورت گرفت؛ تحریف نام دیگری است که میتوان بر این مکتب نهاد. مکتب یادشده، در سال 1985 همزمان با انتشار کتاب تحریف در ادبیات: مطالعاتی در ترجمۀ ادبی تأسیس شد و حمایت برخی از نهادهای فرهنگی از جمله مجلۀ «تل کل» که به فرانسوی، یعنی «همین است که هست» را برانگیخت. این مجله در دهۀ هفتاد میلادی، توسط دریدا (فلسفه)، فوکو (نقد مارکسیستی) و کریستوا (بینامتنی) در پاریس چاپ میشد. اگرچه این افراد با ترجمه سروکار نداشتند، اما دیدگاهی را وارد نقد ادبی کردند که باعثشد کسانی که در فضای ترجمه بودند، از نگاه آنها به جهان ترجمه نگاه کنند. اعضای تشکیل دهندۀ این مکتب، تخصصشان ادبیات بود و عمدتاً به حوزۀ ادبیات تطبیقی علاقهمند بودند. آنها بر خلاف گروه قبل از خودشان که ترجمه را ملک مطلق زبانشناسی میدانستند، به ترجمه به چشم ملک مطلق ادبیات تطبیقی نگاه میکردند و باور داشتند که بدون ترجمه، تطبیق ادبیات میسر نیست و مهمترین کاربرد ترجمه این است که تطبیق ادبیات را برای ما ممکن میسازد. مبتکران دیدگاه یاد شده، در چارچوب این اصل که ترجمه زیرشاخۀ ادبیات و در واقع ادبیات تطبیقی است، 1) متن مبدأ و مقصد را مقایسه و مقابله نمیکنند و اهمیتی هم به این موضوع نمیدهند؛ 2) آموزش ترجمه را اقدامی بیاهمیت میدانند و به آن توجه نمیکنند، اما نقش ترجمه در جوامع را که لزوماً هم نقشی فرهنگی نیست، بررسی میکنند. در واقع، آنها ترجمه را یک بازنویسی به حساب میآورند که قطعاً در خدمت شبکۀ قدرت یا در خدمت قدرت حاکم در جامعۀ مقصد است؛ 3) معتقد هستند که متن مبدأ پس از ترجمه، در نظام چندگانۀ ادبی جامعۀ مقصد قرار میگیرد و دیگر ارتباط آن با جامعۀ مبدأ، زبان مبدأ و نیز نحوۀ این ارتباط اهمیتی ندارد، زیرا متن به محض ترجمه شدن، بخشی از ادبیات جامعۀ مقصد میشود؛ بنابراین متن ترجمه شده را متعلق به ادبیات جامعۀ مقصد میدانند (صنعتیفر و نینوا، 1399: 80-79).
ترجمه در قالب بازنویسی
ترجمه «بارزترین نوع بازنویسی است» (لفور، ۱۹۹۲: 9). تئو هرمانز معتقد است ترجمهای وجود ندارد که در آن، از سوی مترجم مداخله صورت نگرفته باشد. مترجم در هر آنچه که ترجمه میکند، قطعاً مداخله میکند؛ بنابراین همۀ ترجمهها با درجات مختلف، دستکاری و بازنویسی شدهاند. نظر هرمانز و همفکرانش عمدتاً روی ترجمۀ ادبیات است. آنها معتقدند که ترجمه علاوه بر آنکه به شکلگیری فرهنگها کمک میکند، خود نیز در فرهنگ مقصد شکل میگیرد. هرمانز مفهومی به نام هنجار را در ترجمه مطرح میکند و نگاهش به این هنجار، جامعهشناختی و کمی سیاسی است. این نگاه میگوید که ترجمهها همه تابع هنجارهای جامعۀ مقصد هستند. به فرض صحت این سخن، مفاهیم وفاداری، امانتداری، معادل دقیق و ... زیر سؤال میرود. به اعتقاد هرمانز تمام هنجارها (نظیر زبانی، اجتماعی و ...) در خدمت ایدئولوژی حاکم در جوامع قرار میگیرند (صنعتیفر و نینوا، 1399: 81-80) تا فرایند عبور مترجم/ مؤلف از ترجمه به بازنویسی و بازآفرینی را میسر کنند.
بازنویسی در تعریف جان فِرو عبارت است از: «نتایج پیوند پیچیدۀ نظام ادبی با دیگر نهادها (مدرسه، مذهب)، اعمال نهادینه شده (تعلیم و تربیت اخلاقی یا مذهبی، مراسم یادبود، یا اگر هیچکدام از اینها نباشد، یک نقش زیباییشناختی نسبتاً مستقل) و سایر صورتبندیهای گفتمانی (مذهبی، علمی، اخلاقی)» (فرو، 1986: 182)؛ بنابراین بازنویسی با ساختارهای آموزشی، مذهبی، سیاسی، نظام چندگانۀ ادبی و ... که در فرهنگها فعالیت میکنند، رابطهای نزدیک دارد. این ساختارها معمولاً در فرایندهای دستکاری متن که وظیفة مترجمهاست، دخالت کرده و منجر به تولید متنهایی سازگار با ایدئولوژی و بوطیقای غالب میشوند (لفور، ۱۹۹۲: 28). به این علت و نیز علل دیگر، بازنویسی هرگز بیآلایش نیست (بسنت و لفور، ۱۹۹۰: ۱۱).21
بر اساس توضیحات فوق، نظام ادبی به سوی نظام اجتماعیفرهنگی پیرامونش باز است. این دو بر هم تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میپذیرند (لفور، 1985: 437)؛ بنابراین متن مقصد، نه نسخۀ معادل، بلکه میتواند نسخۀ بازنویسی شدۀ متن مبدأ باشد. بر این پایه، مفهوم تعادل که سالیان متمادی اساس بحث و مناظرۀ صاحبنظران ترجمه قرار گرفته بود، در رویکرد بازنویسی یا بازتألیف متن اصلی (به زبان بیگانه) از اعتبار افتاد و به چالش کشیده شد.