تاریخنگاریِ خُرد
تاریخنگاریِ خُرد یکی از نوآورانهترین رویکردها به تاریخ، بهخصوص تاریخ اجتماعی و فرهنگی و بهطریق اولی تاریخ ادبیات است. یکی از مشهورترین تاریخنگاران طرفدار تاریخ خُرد، کارلو گینزبِرگ است که به مطالعات کمّی در مقیاس کلان میتازد و بر این باور است که مطالعات کمّیِ کلان باعث مخدوششدن واقعیت در سطح فردی میشود (گینزبِرگ، 1976 به نقل از آدامو، 2006: 82). ایندسته از تاریخنگاران مطالعۀ موارد حاشیهای را به مطالعۀ جریانات کلی [یا جریانات بدنۀ اصلی] ترجیح میدهند. به سخن دیگر، محققان این حوزه به بررسی اسناد و آرشیوهایی که پیشتر مغفول ماندهاند، علاقهمندند و یا با اهداف متفاوتی به مطالعۀ آن اسناد میپردازند (همان). یکی از علایق تاریخنگاریِ خُرد کشف صدای سوژههای حاشیهای بر اساس دادههای ظاهراً کماهمیت و فراموششده در میان انبوهی از آرشیوها و اسناد نظاممند است. تاریخنگاری خُرد از حیث روش بر تقلیل و تحدید دامنۀ پژوهشِ تاریخی انگشت میگذارد و از این طریق تجارب منفرد و موردی و صداهایی را که از قرار معلوم در گذشته نامربوط به شمار میآمدهاند، در کانون توجه قرار میدهد.
آنچه در تاریخنگاری خُرد در باب «آگاهی تاریخی» مدنظر بوده آن است که معرفت تاریخی غالباً از مجرای صافی «ذهنیت» تاریخنگار شکل گرفته است و اصل «عینیت» عموماً فدای انتخابهای سلیقهایِ نگارندگان تاریخ شده است و اینک ما به بزنگاهی رسیدهایم که باید فرصت بازاندیشی در جزئیات تاریخِ [اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فکری یا ادبی] را دریابیم. ریچارد رورْتی مینویسد: «حقیقت، و بالاتر از همه، هر حقیقتِ بهظاهر تاریخی، تماماً وابسته به بافت است و ازاینرو، تاریخنگار نباید حقیقتِ [مدنظرِ] خویش را بر دیگران تحمیل کند» (رورْتی، 1991 به نقل از آدامو، 2006: 83).
مروری کوتاه بر آثاری که در حوزۀ تاریخنگاریِ ترجمه به رشتۀ تحریر درآمدهاند، مبیّن آن است که علایق اغلبِ تاریخنگاران ترجمه چندان از دغدغههای تاریخنگاری خُرد دور نبوده است. درواقع، تاریخ ترجمه عموماً کوشیده است تا سوژهها و موضوعات فراموششده و مسائلی را که با روایتهای کلان تاریخِ سنتی بیگانه هستند، کشف و بازکشف کند. بهطورکلی، اولین تعهد تاریخ ترجمه آن است که نقشی را که ترجمه در تاریخ فرهنگی ایفا کرده است، آشکار سازد؛ نقشی که اغلب نادیده انگاشته شده است؛ اما مسئله اینجاست که برای اثبات مفروضات از طریق شواهدِ مستند، معمولاً موضوعات پژوهشیِ برجسته در اولویت قرار گرفتهاند و تأکیدِ عمده معطوف به رویدادها، سوژهها و موضوعاتِ نمایان و کانونی بوده است. اینجاست که تاریخ ترجمه از دغدغههای تاریخنگاریِ خرُد فاصله میگیرد و مسائل مهمی مانند شیوهها و راهبردهای ترجمه و تجارب عملیِ مترجمان که در بررسی سیر تطور و تکامل ترجمه اهمیتی درخور دارند، به حاشیه رانده شدهاند، دست کم گرفته شدهاند یا بهکلی مغفول ماندهاند.
بدینترتیب، تاریخنگار خُردِ حوزۀ مطالعات ترجمه به تعبیر آدامو (2006: 88) به دنبال گفتوگو با گذشته بهمنظور روشنگری در «حال» است. شناخت پارادایم غالب در ادوارِ تاریخی ترجمه، نیازمند طرح پرسشهای اساسی و تلاش برای پاسخ به آنهاست. تاریخنگاریِ خُرد برای پاسخ به این پرسشهای اساسی، برآیند موردکاویهای منفرد و پارهپاره در زوایای پنهان تاریخ را محاسبه میکند و یافتههای این مطالعات موردی را به محک دستاوردهایِ دانش روز ترجمه میگذارد و این کار، همچنانکه دُلست (1993: 83 به نقل از آدامو، 2006: 84) خاطرنشان ساخته است، نیازمند اکتفانکردن به ایفای نقش جانبیِ یک راویِ صرف خواهد بود. تاریخنگار ترجمه ناگزیز از اتخاذ رویکردی تحلیلی است و این بهنوبۀ خود نیازمندِ آن است که از دریچۀ تخصصیِ دانش نوپای مطالعات ترجمه به موضوع بنگرد. آنتونی پیم (1998 به نقل از آدامو، 2006: 85) یکی از اهداف نگارش تاریخ ترجمه را «بازخوانیِ گذشته از منظر موضوعاتِ محوری روز [در حوزۀ مطالعات ترجمه]» قلمداد میکند. پس، تاریخنگاران خُرد بر واحدهای تحلیلیِ کوچک تمرکز میکنند تا دریابند که مردم و مثلاً شخصیتهای هنری و ادبی چگونه در این واحدهای کوچک زندگی، ازجمله زندگیِ فکری، هنری و ادبیِ خود را پیش میبرند. تاریخنگاران خرُد بر این باورند که با محدودکردن دامنۀ مشاهده میتوان کارکرد پیچیدۀ روابط انسانی را در هر موقعیت اجتماعیِ بخصوص نشان داد. آنها بهجای بررسی افراد و دادههای عادی به بررسی افراد و دادههایِ بهظاهر پَرت[5] و غیرعادی ازجمله نوابغ میپردازند؛ یعنی کسانی که دنبالهرو همنوعان عادی یا پیرو صرفِ هنجارهای ادبی و هنریِ غالب بر زمانۀ خود نیستند.