پیدایی و دگرگونی سبک شعر
گذر از سبکی به سبک دیگر و عبور از طرز رایج، برای حصول اسلوبی جدید و غریب، لوازم و امکاناتی را میطلبد. در حقیقت این لوازم، عوامل و عناصری هستند که به گمان رایج در طول زمان و در مرحلة گذار، در مسیر تحوّل خویش برجسته میشوند و تبلور مییابند و خود را بهعنوان عناصر بدیع و جدید پدیدار میکنند، آنگاه خواننده، حساب آنها را از ویژگیهای طرز پیشین جدا میکند و اصلاً با بروز همین مشخصههاست که ناقدان و شاعران و هنرفهمان، تولدِ طرزی تازه را خبر میدهند. موازین و معیارهای ادبی از رواج و پذیرفتگی همین ویژگیهای زبانی و صناعی حادث میشوند.
در این بحث توجه داریم که «مقدمات ظهور و عوامل ایجاد سبک تازه را باید در سبکهای پیشین و دورههای ماقبل جستجو کرد» (مؤتمن،1371: 438) و میدانیم که هیچ سبکی بینیاز و عاری از صفات و مشخصههای موجود در اسالیب پیشین نیست و در واقع هر سبک ممکن است پلة صعود یا گذاری باشد برای سبکی دیگر. ولی بر این نیز هستیم که اگر عادتِ نهچندان قدیمیِ «تحلیل علّی» (مکاریک،1384: 182) را کنار بگذاریم، خواهیم دید که تغییر سبکها لزوماً قابلتفسیر با اموری همچون «جریان طبیعی تحولات تاریخی» و «تکامل» نیست که خود را بهمثابۀ نظریههایی متقن بازمینمایند. معلوم است که هیچ سبکی از آسمان نیفتاده است ولی فقط وقتی میتوان نام سبک تازه بر آن نهاد که خودبسنده باشد و در تمامیت خود مشخص از هر سبک دیگری. پیداست که عوامل و عناصر مختلفی دست در دست هم میدهند تا سبک یا طرزی خاص ایجاد شود؛ این عوامل میتوانند برونمتنی یا درونمتنی باشند. توجه به هر دو عامل در بررسی سبکشناسی مهم بودهاست و غالباً سبکشناسان، عوامل درونمتنی و برونمتنی را مکمل یکدیگر میدانند (مقدادی، 1378: 321).
عوامل برونمتنی را میتوان انواع جبرهایی در نظر گرفت که انسان در حصار آنها گرفتار است؛ از قبیل اوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی، تاریخی، تعلیم و تربیت و حتّی طبقة اجتماعی هنرمند و... که هریک سهم بهسزایی در تثبیت سبک دارند. برخی، محرکهای اصلی تغییر سبک در هر دورهای را تغییر و تحولات سیاسی ـ اجتماعی (شمیسا، 1382:192) میدانند، چنانکه مثلاً صلتهای بیدریغ سلطان محمود و مسعود را عامل بهبارنشستن آن همه مدایح فرض میکنند؛ یا بر ایناند که کشتار و جنایت مغولان، سبک عراقی را در پی داشتهاست یا سیاست خاصِ صفویان در اطلاق نام هندی و نه ایرانی یا اصفهانی! به سبک امثال صائب مؤثر بودهاست. اینها همه برآمده از همان علاقة فطری بشر به تحلیل علّی است؛ ولی شرط لازم و عَرَض ملازمِ فن سبکشناسی نیست، بلکه امری مفارق است که اگر به حاشیة این فن هم رانده شود، چیزی از دست نمیرود، بهویژه اگر آمیخته به شتابناکی و نظریهزدگی باشد.
مشخصة دیگر، عامل درونمتنی است. یعنی تغییر و تحولاتی که در درون متن رخ میدهد و اگر شیوهای تازه بیافریند، موردی دلخواه برای مطالعات سبکشناختی خواهد بود. در هر دوره و مکتبی، شاهد ظهور و حضورِ گروهی از صنایع و شگردها و بسامد ویژة بهکارگیری آنها هستیم که آفرینندگان آثار ادبی، دستمایة خلقِ سخنِ خویش قرار میدهند و طرز خاصِ خود را بر آن بنا مینهند. در بررسی عوامل درونمتنیِ تحولات سبکی «سه عاملِ نگرش مؤلّف، گزینش زبان و عدول از هنجار یا انحراف نُرم را دخیل دانستهاند» (داد، 1383: 282). همچنین در بررسی و تجزیه و تحلیل سبک هر نویسنده یا شاعر باید به مشخّصهها و مؤلّّفههای خاصِ خود او توجه کرد. این مشخصهها میتواند شامل خصوصیات بیانی، از قبیل گزینش واژگان، ساختار و تنوّع جملهها، طریقة ارتباط مطالب و ترتیب و تنظیم فکر، آرایشهای کلام (میرصادقی، 1376: 125)، شگردها، نوع جملات و پاراگرافها و بسیاری از جنبهها و شیوههای زبان نویسنده (کادن، 1977: 663) و بهطور خلاصه «زبان، تصویر و صناعت» (حقجو، 1390: 255) باشد.
الوین اوستین سبکشناسی را مطالعة همة شکلهای بیانی زبان، گروه واجگان، عروض، بدیع [علوم بلاغی]، ریختشناسی و تاریخ تحوّلات لغوی و نحوی میداند (تینکر[1]،2003 :3). امّا به صرفِ بروز و ظهور این عوامل، نمیتوان پدیدآمدن سبک یا طرزی خاص را توقع داشت، بلکه این امر بسته و وابسته به برجستگی کاربرد آنهاست (مکاریک،1384: 182)؛ خواه مانند برخی صاحبنظران، قائل به اهمیت «بسامدِ بالا» (شفیعی، 1371: 40) برای تکون سبک باشیم، خواه قلّت و کثرت هر دو در چشم ما بهعنوان عامل سبکساز یکسان باشند (مکاریک: پیشین).
سبک معمولاً با وحدت پدیدار میشود (شمیسا، 1380: 13) و پژوهنده ناچار است که برای اثبات یا نفی آن به انتخاب لغات، شکل جملات و اصطلاحات، صنایع ادبی، عروض و قافیه و... گوینده (شمیسا، 1382: 12) توجه کند؛ یعنی در گام نخست این امر را بررسی کند که کاتب آنچه را میخواهد بگوید، چگونه میگوید و چه راههایی را برای این کار انتخاب میکند و احتمالاً در گام بعد، اگر جهان کاتب این رخصت را به خواننده بدهد، به بلاغت او راه یابد، یعنی این امر را بسنجد که آیا شگردهای ادبی او، جهان مورد نظرش را پدید آوردهاند یا نه، و کاتب در ابداع «طبیعت ثانوی» (فرای، 1377: 104) توانسته است خواننده را مجاب کند و او را در سیر اندیشة خود شریک سازد یا خیر. از اینروست که میتوانیم بگوییم صناعت کنایة آمیغی در شاهنامه هست و بسی هم زیباست (حقجو، 1390: 257)، امّا برجسته نیست؛ زیرا جهان شاعرانة فردوسی و طبیعت تصاویر او چنین پیچیده نیست.
پیشفرض تغییر سبک این است که آفرینندة اثر ناگزیر برای انتقال صور نوین ذهنی خود باید از زبان جدید استفاده کند و به کمک آرایههایی چون مجاز و تشبیه و استعاره و سمبل بکوشد به نحوی دید نوینِ خود را برای دیگران مجسم کند (شمیسا، 1380: 16)؛ برای مثال، صاحبنظران گفتهاند که بسامد بالایِ «تصویرهای پارادوکسی، [...]، تشخیص، [...]، تجرید و [...]» (شفیعی، 1371: 40) بیدل را از دیگر شاعران جدا میکند و بسامد بالای عناصر سبکسازی چون «کلمات و لغات عامیانه، ترکیبات تازة فراوان، اسلوب معادله، تناسب الفاظ و[...]» (حسنپور، 1384: 17) همین نقش را برای صائب ایفا میکند و سبک او را از دیگر شاعران متمایز میکند.