- ب ب +

دوره‌بندی در تاریخ ادبی - بخش پنجم

 دوره‌بندی برمبنای الگوهای زیستی/ اندام‌وار تکامل
 
یکی از قدیم‌ترین الگوهای تغییر در ادبیّات مبتنی بر قیاس این تغییر با مراحل زندگی ارگانیسم زنده است. رنه ولک، سابقۀ این نوع نگاه به تحوّل ادبی را به بوطیقای ارسطو می‌رساند. ارسطو تاریخ تراژدی را با زندگی موجود زنده مقایسه می‌کند و روایتی عرضه می‌کند، از این‌که چگونه تراژدی، با افزوده‌های نویسندگان بتدریج از شکل اوّلیّه‌اش توسعه می‌یابد و با گذر از دگرگونی‌ها و جرح‌و‌تعدیل‌ها از تغییر باز می‌ماند و به قامت طبیعی کامل خود می‌رسد (Wellek, 1973-4: 2/ 169- 170 ).
 
    منسجم‌ترین دوره‌بندی از این دست را می‌توان در الگوهای مسیحی سده‌های میانه جست‌وجو کرد. آگوستین که بیشتر به‌سبب طرح اعصار شش‌گانه جهان در دانش تاریخی شهرت دارد، این اعصار را با مراحل عمر آدمی قیاس می‌کرد: هم‌چنان‌که انسان متولّد می‌شود، رشد می‌کند و پیر می‌شود، جهان نیز چنین است. در واقع، شالودۀ طرح او از دوره‌بندی تاریخ، الگوی سه‌بخشی تولّد- بلوغ – مرگ است؛ الگویی که در طرح‌های دوره‌بندی بعد از رنسانس نیز تکرار شده یا دست‌کم تأثیر نهاده است (Besserman, 1996: 7- 8).
 
    این الگوی اندام‌وار (Organic) سه‌بخشی که غایت‌مند و خطّی است بارها با تغییرات اندک و بسیار در دوره‌بندی تاریخ ادبی، بویژه در بررسی انواع ادبی تکرار شده است. برای مثال، فردریش شلگل، شعر یونان را ترتیبی کامل از همۀ انواع گوناگون ادبی در نظم طبیعی تکامل تلقّی می‌کند و تکامل را در چارچوب رشد، تکثیر، شکوفایی، بلوغ، تصلّب و فروپاشی نهایی توصیف می‌کند. ولک، کاربست نظام‌مند این گونه الگوهای زیستی/ اندام‌وار تکامل در ادبیّات را مربوط به اواسط قرن هجدهم به بعد می‌داند؛ زمانی که رشد نظرورزی زیست‌شناختی و اجتماعی نزد متفکّرانی چون ویکو، بوفون و روسو مایۀ نظری چنین قیاس‌هایی را در تاریخ و مطالعات ادبی فراهم کرد (Wellek, 1973-4: 2/ 170).
 
    در قلمرو فرهنگ اسلامی و در تاریخ‌نگاری علوم ادبی نیز گاه چنین الگوهایی اتّخاذ شده است. برای مثال، شوقی ضیف در کتابی که به روایت تاریخ بلاغت عربی- اسلامی اختصاص دارد، دوره‌بندی این تاریخ  را بر قیاسی زیستی استوار کرده است: پیدایی، شکوفایی و پژمردگی بلاغت عربی (رک: ضیف، 1383).
 
    دوره‌بندی برمبنای چنین مفاهیمی انتقاداتی را نیز برانگیخته است. نقد میشل فوکو شاید بنیان‌کن‌ترین انتقاد از چنین دوره‌بندی‌هایی باشد. فوکو معتقد است تغییر در دانش‌ها و هنرها غالباً منقطع و گسسته است و آهنگ تغییرات در آن‌ها از انگاره‌های یکدست و منسجمی پیروی نمی‌کند. تصویر کلان زیستی از رشد فزاینده/ رو به جلوی دانش و هنر که هنوز اساس بیشتر تحلیل‌های تاریخی را تشکیل می‌دهد، هیچ ربطی با تاریخ ندارد (Foucault, 1984: 54).
 
     در واقع از نظر فوکو، انگاره‌های زیستی از تحوّل که تغییرات مداوم و تدریجی را مفروض می‌گیرند و تصویری منسجم و هموار از تغییرات در طول زمان به دست می‌دهند، به‌نوعی در کار تحریف تاریخ‌اند. این نوع الگوها در ارجاع به تاریخ ادبی، تغییرات نامنظّم در ادبیّات را نادیده می‌گیرند.
 
     رنه ولک نیز با آن‌که چرخۀ بستۀ تولّد تا مرگ را در گزارش تحوّل/ تکامل ادبی صراحتاً مردود می‌شمارد، خود به نوعی در بازنمایی تاریخ ادبی از این انگاره بهره می‌برد که این خود نشان می‌دهد این گونه مفاهیم تا چه حدّ می‌توانند با وجود نفی شدن، خود را در چهره‌ای دیگر در تفکّر تاریخی جای دهند. ولک، دوره را ایده‌ای سامان‌بخش و نظامی از هنجارها، قراردادها و ارزش‌ها می‌داند که می‌توان برآمدن، گسترش و زوال آن را در رقابت با هنجارها، قراردادها و ارزش‌های غالب در زمان‌های قبل و بعد توضیح داد (Wellek, 1970: 251)؛ کاری که خود او کوشیده در مورد سمبولیسم انجام دهد. در واقع، آمیخته با تلقّی ولک از دوره که شامل هنجارهای غالب است که در مکانی تاریخی جای گرفته‌اند، نوعی انگارۀ زیستی/ تکاملی وجود دارد مانند چرخۀ بستۀ تولّد (برآمدن)، بلوغ (گسترش) و مرگ (زوال).
 
با این حال، قیاس‌های زیستی مرتبط با دوره‌بندی تاریخ ادبی یا فرهنگی، منحصر به الگوی سه‌بخشی تولّد- بلوغ- مرگ نیست. این الگو نسخه‌ای اومانیستی دارد که رواجش به دورۀ رنسانس باز می‌گردد: تولّد- مرگ- تولّد دوباره. برخی محقّقان اشاره کرده‌اند که این الگو می‌تواند از توالی سه مرحلۀ بشری در کتاب مقدّس (آغاز در بهشت، اخراج از بهشت و رستگاری یا بازیابی بهشت) یا این سخن مسیح گرفته شده باشد که «نمی‌توانی پادشاهی خدا را ببینی مگر این‌که دوباره متولّد شوی» (Besserman, 1996: 7). الگوی اخیر نوعی تناوب چرخه‌ای ادوار است که می‌توان به‌گونه‌ای بی‌پایان تکرار گردد.
 
    اسپارشات، به دو نوع دیگر از قیاس‌های زیستی مرتبط با دوره‌بندی و مفهوم دورۀ ادبی یا فرهنگی اشاره کرده است: او نخست توالی دیالکتیکی عصر کلاسیسیسم و عصر ضدّ ‌کلاسیسیسم را با سیستول (مرحلۀ انقباضی قلب) و دیاستول (بازگشت قلب به مرحلۀ قبل از سیستول) مقایسه کرده است. در قیاسی دیگر، او استدلال می‌کند که برای توضیح این‌که چگونه تعدادی از ویژگی‌های ادبی با یک سبک پیوند می‌یابند یا چگونه ادبیّات یک عصر می‌تواند سبکی مشترک داشته باشد می‌توان از ریتم‌ها یا ضرباهنگ‌های غالب بدن انسان کمک گرفت: به نظر می‌رسد، هر بخش از قلب، ضربان ریتمیک مناسب خودش را دارد؛ امّا همه در ضربان قلب به‌عنوان کلّ مستحیل می‌شوند (Sparshott, 1970: 327- 9).
 
    با آن‌که استعارۀ فلزّات را می‌توان نوع مستقلّی از دوره‌بندی یا دست‌کم شیوه‌ای مستقل در نام‌گذاری دوره‌های ادبی شمرد، رنه ولک در اساس آن نوعی الگوی شکوفایی و انحطاط می‌بیند که با الگوی زیستی مورد بحث در این‌جا مرتبط است. مفهوم عصر یا دورۀ زرّین که بعدها سبب شکل‌گیری سایر استعاره‌های این‌چنینی نظیر عصرهای سیمین، آهنی و برنزی شد، در تاریخ ادبی برخی ملّت‌ها نام خود را به دوره‌ها بخشیده است. برای مثال، در تاریخ ادبیّات اسپانیا، el siglo de oro (قرن زرّین) نام دوره‌ای کاملاً جاافتاده و تثبیت‌شده است (Wellek, 1973-4: 3/ 482). عصر زرّین همراه با استعاره‌های فلزّی دیگر، می‌توانند اساس دوره‌بندی‌های ادبی باشند که تشخیص دوره‌های رشد، شکوفایی و انحطاط در آن‌ها برای خواننده دشوار نیست.
 
    به هر روی، محدودیّت‌های این نوع دوره‌بندی که برخی از آن‌ها در نقدهای ذکرشده انعکاس یافته است، سبب می‌شود در دوره‌بندی‌های اساسی و اصلی تاریخ ادبی کمتر از آن بهره گیریم. این الگوها بیشتر برای روایت تاریخ انواع ادبی منفرد مثلاً حماسی مناسب‌اند. الگوی سه‌بخشی تولّد- بلوغ- مرگ که الگویی بسته است، نمی‌تواند در روایت تاریخ هیچ بخشی از ادبیّات به کار رود که هنوز به پویایی در حال تغییر است. در مقابل، برای روایت تاریخ جریان‌ها یا جنبش‌های ادبی که اینک به تاریخ پیوسته و از تکاپو ایستاده‌اند می‌توان از این الگوها بهره‌مند شد. نیز هم‌چنان‌که رنه ولک ناخواسته نشان داده است، در روایت تاریخ درونی دوره‌ها و نه روایت کلان توالی دوره‌های یک ادبیّات ملّی می‌توان الگوهای زیستی را به کار برد؛ بدین معنا که برآمدن، گسترش و زوال یک سلسله هنجارهای ادبی را که درون مرزهای زمانی یک دوره بر سایر هنجارهای ادبی غلبه دارند، در همان چارچوب زمانی با این الگوها روایت کرد.
 
ناصرقلی سارلی