- ب ب +

ادبیات تطبیقی؛ راهی به سوی جهانی­‌شدن ادبیات

 فرهنگ از عناصر مهم و اساسی در روند شتابان جهانی­شدن است. والرشتاین جهانی­شدن را بیشتر پدیده­ای اقتصادی می­داند اما متفکرانی چون مک­لوهان نگاهی فرهنگی به جهانی­شدن دارند. مک­لوهان از دیدگاه جامعه­شناسی ارتباطات به­واسطه­ی انتقال عنصر فرهنگی به محتوای فرهنگ اهمیت می­دهد. در این ره­یافت بر جهانی­شدن فرهنگ تأکید می­شود و تمرکز بر مشکلات و مسائلی است که فرهنگ همگن­ساز متکی بر رسانه­های جمعی برای هویت­های ملی ایجاد می­کند. بااین­حال جهانی‌شدن فرهنگ، به­لحاظ کیفی، پدیده‌ای کاملاً متفاوت با تعاریف و مفروضات جهانی درخصوص ذات فرهنگ و انسانیت است. براساس مباحث گیدنز و رابرتسون، در عصر کنونی، جهانی­شدن همانا افزایش خودآگاهی و بازتاب­پذیری در مقابل تغییرات اقتصادی و فنّاورانه است (Giddens 1990; Robertson 1994).
 
جهانی­شدن باعث یکسان­سازی فرهنگ‌ها می‌شود و تفاوت­های موجود در این زمینه را از بین می‌برد، همان­گونه که بسیاری از مراحل و فرایندهای وفق­دهنده مانند پیوندزنی، کلان­شهرگرایی (سلیقه­ای از فرهنگ «دیگری» و علاقه­ی شرکت و حضور در فرهنگ دیگری که متعلق به خود هم نیست) (Hannerz 1990)، جهان­محلی، زیرقدرت مردم بومی و محلی (یعنی همان انطباق سر و ته کنش‌های کلی­شده در بافت محلی) را به وجود آورده است. حتی برخی بر این باورند که این نظام جهانی باعث به­وجودآمدن فرهنگی جهانی می‌شود که تمام این مقولات را یک­جا درون خود جای می‌دهد.
 
این روی­کرد به فرهنگ ازآن­جا شکل می­گیرد که «نگاه تمامیت­خواهانه به مسائل جمعی (تک­صدایی فرهنگی) نگاهی است که در آن، چندگانگی و تنوع جایی ندارد؛ همان­گونه که در یک قلمرو نمی­توان بیش از یک دولت را تصور کرد، نمی­توان بیش از یک گرایش سیاسی و یک هویت فرهنگی را تحمل کرد».
 
تعامل فرهنگی ملت­ها از اصلی­ترین پیامدهای ارتباطات ـ از دیرباز تاکنون ـ بوده است و «زبان» که از عناصر اصلی فرهنگ است در این تعامل همواره نقشی اساسی داشته است. هر ملتی با ادبیات ـ چه کهن و چه نو ـ خود شناخته می­شود و در تعاملات میان سرزمین­های گوناگون «ادبیات» هر تمدنی نماینده­ی آن و «زبان» آن واسطه­ی ارتباط است. «ادبیات»، چه به معنای هرآنچه در دایره­ی فرهنگ می­گنجد، مانند موسیقی و نمایش و سینما و رقص و شعر و داستان (Literature) و چه آنکه به معنای شعر و نثر فاخر باشد یعنی «مجموعۀ آثار مکتوبی که بلندترین و بهترین افکار و خیال­ها را در عالی­ترین و بهترین صورت­ها تعبیر کرده باشد» (زرین­کوب 1369: 6) از مهم­ترین عناصری است که در تعاملات فرهنگی میان کشورها و ملت­ها دستخوش تأثیر و تأثر می­شود.
 
ادبیات دغدغه­ی مشترک همه­ی ملل است و درنتیجه چنین ادبیاتی مرزهای ملی و بومی را پشت سر گذاشته و وارد عرصه­ی بین­المللی شده، جانشینی برای ادبیات ملی و بومی می­گردد و بدین­ترتیب تمامی ملل را به هم پیوند می­زند. مسائلی که «ادبیات جهانی» را شامل می­شوند باید از نوع مسائلی باشد که مردم جهان را به هم نزدیک کند. از این جهت است که اصطلاح ادبیات جهانی از «ادبیات ملی» جدا می­شود؛ در لفظ ادبیات ملی، ادبیات دارای قلمرو سیاسی ـ جغرافیایی، زبانی و فرهنگی خاصی است. محض نمونه می­توان از ادبیات ایتالیایی نام برد که درآن کلیه­ی آثاری را که به این زبان پدید آمده­اند بخشی از ادبیات ملی قلمداد می­کنند و پژوهش در آن­ها هم به مباحث ادبیات ملی مربوط می­شود.
 
گوته[4] را اولین کسی می­دانند که مفهوم ادبیات جهانی را بسط و گسترش داد اما سابقه­ی این اصطلاح به پیش از گوته باز می­گردد. چنانکه هردر[5] پژوهش­های خود را درباره­ی ادبیات جهان، به­ویژه ادبیات شرق، در کتاب «صدای ملت­ها و سرودها» (1778-1779) ارائه کرده (شیمل 75ـ1374: 619) و پس از او روکرت[6] دراین­باره می­گوید: «شعر جهانی زبان آشتی جهانیان است» (Rückert 2010: 314).
 
بعدها، ویلاند[7] از ادبیاتی صحبت ­کرد که برای «انسان جهانی»[8] نوشته شده باشد؛ منظور وی از انسان جهانی در حقیقت مردم جهان بود. پس از او لسینگ[9] این اصطلاح را رواج داد. شاید بتوان کتاب «ناتان دانا» اثر لسینگ را از اولین زیربناهای ادبیات جهانی نامید. ولی برای لسینگ این دوره (یعنی دوره­ی ادبیات جهانی) هنوز شروع نشده بود. لسینگ که در این زمان در تئاتر شهر هامبورگ به کار اشتغال داشت سعی داشت تا «تئاتری ملی» برای هامبورگ و برای آلمانی‌ها بنا کند، زیرا برآن بود که ما آلمانی‌ها هنوز «یک ملت» متحد نیستیم و این همت و کوشش را خود «رؤیایی شیرین» نام نهاده بود.
 
گوته اصطلاح ادبیات جهانی را تغییر ماهیت داد. او در 31 ژانویه­ی 1827 در گفت­وگو با اکرمان ـ دوست و منشی­اش ـ به­جای ادبیات اروپا اصطلاح «ادبیات جهان» را به­کاربرد و گفت:
 
«من دوست دارم که به سایر ملل نگاه کنم و توصیه می­کنم دیگران هم این کار را بکنند. امروزه ادبیات ملی مفهوم چندانی ندارد؛ عصر ادبیات جهانی آغاز شده است و هرکس باید برای سرعت بخشیدن به تحقق آن سهم خویش را ادا کند» (Eckermann 1975: 173).
 
گوته اصطلاح ادبیات جهان را به­جای ادبیات اروپا به­کارگرفت چرا که در عصر او کسانی همچون جوزپه ماتزینی[10] با مقاله­ی «ادبیات اروپا» (1829) و هالم[11] در دو اثر معروف خود «تاریخ مشروطه­ی انگلستان» (1827) و «دورنمای وضعیت اروپا در قرون وسطی» (1828) از انسجام و وحدت ادبیات اروپا سخن می­گفتند و اروپا به اتحادیه­ای تبدیل شده بود که سنت ادبی مشترکی داشت. اما دراین­میان گوته که ترکیب­هایی همچون «جهان­وطن»[12]، «ارتباط جهانی»[13] و «آموزش جهانی»[14] را در آثار خود بسیار به­کار می­برد (Corbineau-Hoffmann 2004: 19) ‌از ادبیاتی سخن می­گفت که مرز و حد جغرافیایی نداشت. او بر این باور بود که پژوهش­گر ادبی کتاب­هایی را که بدان­ها علاقه دارد با معیارهای زیبایی­شناسانه انتخاب می­کند نه بر اساس ملیت و قومیت نویسنده­های آن­ها. این نظر بی­شک درمقابل ­تخصص­گرایی افراطی در مطالعات ادبی بود که مانع فهم کلیت و اساس دانش ادبی می­شد. گوته درباره­ی مجموعه­ای از آثار ارزش­مند و کتابخانه­ای از شاه­کارهای ادبیات جهان سخن می­گفت و از این طریق دانش بومی و محلی را به نقد می­کشید تاجایی­که چنین مطرح کرد که منتقدان خارجی از منتقدان داخلی برترند (یوست 1387: 37).
 
می‌توان گفت گوته اصطلاح «ادبیات جهانی» را صیقل داده، به مفهوم امروزی آن نزدیک­تر ساخت. گوته برآن بود که «ادبیات جهانی» باید از روحی فراملی و فرامیهنی سرچشمه گرفته باشد تا این روح فراملی بتواند آن را خلق کند. روحی که در چارچوب مسائل و مشکلات ملی و میهنی و قومی و محلی اسیر و گرفتار باشد هرگز نمی‌تواند به مسائل و مشکلات جهانی فکر کرده و راه­حلی برای آن­ها بیابد یا «ادبیات جهانی» خلق کند. وی در آثار خود به­صراحت از ادبیات جهانی و یکی­شدن ادبیات تمام ملل در آینده­ای نزدیک سخن می­گوید و بیان­گر این نکته است که چنین ادبیاتی به­زودی به وجود خواهد آمد و این امر با توجه به سرعت روزافزون بشر در عرصه­های فرهنگی و اجتماعی و... اجتناب­ناپذیر است.
 
گوته آگاهانه دریافته بود که جهان رو به تغییر دارد و ادبیات ملی از طریق ترجمه می­توانست به حوزه­ی ادبیات جهانی وارد شود و بدین­گونه همچون دیگر مصادیق جهانی­شدن منجر به درک متقابل و تأثیر در جوامع شود.
 
اندکی پس­ازآنکه گوته به ویژگی­های ادبیات جهانی اشاره کرد، نقد مدرن که نه­تنها بر ارتباط میان ادبیات ملل گوناگون بلکه بر منشأ منابع و ارزش­های ذاتی آثار تمرکز دارد متولد شد (Wellek 1965). پاسخ به این سؤال که ادبیات جهانی چیست درابتدا بسیار پیش­پاافتاده به­نظر می­رسد: ادبیات جهانی، ادبیاتی ناشی از کل جهان؛ اما این شمول مشکلات خاص خود را دارا است (Birus 2000) که ازجمله می­توان به وجود تعاریف متفاوت از آن اشاره کرد:
 
1. ادبیات جهانی یعنی ادبیات کل جهان. پس تاریخ ادبیات جهانی به­مثابه­ی مجموعه­ای خواهد بود از تاریخ ادبیات ملل گوناگون که درکنار یک­دیگر کلیت واحدی آفریده­اند.
 
2. ادبیات جهانی همچون گزیده­ای از بهترین آثاری است که در ادبیات ملل خلق شده و بنابراین نوعی نگرش تلفیقی به آن آثار است.
 
3. ادبیات جهانی به­منزله­ی کلّ محصولات ادبی ملت­هاپی گوناگون است که به­نحوی دارای هم­سانی­ها و ارتباط متقابلند» (Galik 2000).
 
همچنین این پرسش­ها نیز در دامنه­ی آن طرح می­شوند: آیا ادبیات جهانی، محض نمونه، فقط ادبیات اروپایی است؟ پاسخ بدین پرسش­ها ما را به پرسش دیگری می­رساند که آیا باید به تجدید نظری در مفاهیم ادبیات جهانی رسید (Birus 2000).
 
آنچه در ادبیات جهانی اهمیت دارد شناخت ادبیات «دیگری» است که به­دنبال آن می­توان ظرفیت­ها و توان­مندی­های ادبی خود را با دیگری سنجید و به اشتراکات ادبی و فرهنگی دست یافت، چراکه اساساً ادبیات هر ملتی ممزوجی از فرهنگ­ها وخرده­فرهنگ­هایی است که بعضی از آن­ها ریشه در فرهنگ دیگر کشورها دارد و این مسئله، خود، نوعی گام­برداشتن به سمت شناخت نمادهای مشترک ادبی برای دست­رسی به ادب جهانی است.
 
ازطرفی براساس جزیی­نگری در فرایند جهانی می­توان گفت که دراین­میان کشورها فردیّت ادبی خویش را حفظ خواهند کرد و از فردیّت توان­مند خود برای پرکردن بخشی از ادبیات جهانی استفاده خواهند کرد؛ یعنی هر کشور می­تواند با حفظ ادبیات خود و بهره­گیری از عناصر ممتاز مختصّ خود گوشه­ای از ادب جهانی را شکل دهد. همچنین علاوه­بر مبادلات ادبی و همچنین حفظ فردیت در فرایند جهانی­سازی ادبیات، ادب تطبیقی افق­های جدید ادبی را نیز برای جامعه­ی جهانی به ارمغان خواهد آورد چراکه از نگره­های متعدد و متنوع خلق ایده­هایی جدید به­وقوع خواهدپیوست و پویایی مستمر ادبیات را به همراه خواهدداشت. نکته­ی مهم دیگر ظرفیت اساسی ادبیات تطبیقی است که در مقایسه با ادبیات ملی بیشتر قادر است خود را با نظریه­های جدید ادبی بالاخص در حوزه­ی نقد هم­راه کند (خراسانی 1388).