- ب ب +

ادبیات تطبیقی؛ راهی به سوی جهانی­‌شدن ادبیات - بخش دوم

چنان­که گفته شد ادبیات جهانی در مقابل ادبیات ملی شکل می­­گیرد و از این جهت باید گفت
ادبیات جهانی، دریچه­ای به روی ادبیات ملی می­گشاید تا در عرصة جهانی ابراز وجود کند و همین امر سبب می­شود که از یکسان­سازی فرهنگ و ادبیات با اثرپذیری از ادبیات سلطه کاسته شود. حتی امروزه می­توان از ضرورتی جدید سخن به میان آورد. منظور آموزش ادبیات ملی با توجه به ادبیات جهانی و جایگاه ادبیات هر ملتی در این عرصه است (فیروزآبادی 1390).
 
از این رو برخی براین باورند که «ادبیات جهانی مجموعه­ای از آثار ادبیات ملی نیست بلکه بیشتر با ترجمه نسبت دارد و آثاری بدون مرز را در بر می­گیرد». در اینجا است که ادبیات جهانی در پیوندی ناگسستنی با یکی از شاخه­های نقد ادبی جدید قرار می­گیرد: ادبیات تطبیقی؛ تاجایی­که برخی گفته­اند «درک مفهوم ادبیات جهانی، پیش­شرط ورود به ادبیات تطبیقی است» (یوست 1387) و حتی گروهی ادبیات تطبیقی را با ادبیات جهانی یکی­ می­کنند: «بهتر است از لفظ ادبیات تطبیقی دوری کنیم و مفهوم علمی ادبیات جهانی را به­جای آن بگذاریم» (Strich 1957: 23).
 
باید این نکته را به­خاطرداشت که امروزه بسیاری ادبیات جهان را مساوی ادبیات اروپا یا اروپامحور می­دانند که به کشورهای فرانسه، انگلستان و آلمان محدود می­­شود. این امر ناشی از آن است که فرایند جهانی­شدن با همگون­سازی و درنهایت منحل­کردن تکثر زبان‌های محلی موجود در قالب زبانی واحد در ادبیات ظاهر شده است. گسترش و شمول هرچه­بیشتر زبان انگلیسی، درمقام زبان معیار جهانی در دهه‌های گذشته، رفته­رفته این واقعیت را نمودار ساخته است که ادبیات امروز برای بقای خود ناچار از سرسپردگی به سنت آنگلوساکسن است.
 
به­رسمیت­شناخته­شدن تکثر موجود در جهان، تنها، ظاهری است که در بطن خود یک‌دست­کردن و واحد‌سازی مجموعه مصادیق جزئی را به­دنبال دارد. در ادبیات هم چنین وضعی را شاهدیم؛ ازسویی در سال‌های اخیر شاهد اقبال شدید به سنت­های ادبی پیرامونی یعنی سنت امریکای لاتین، افریقا و شرق دور (و چه­بسا در سال‌های آتی خاورمیانه و خاصه ادبیات عرب) بوده‌ایم که به­رسمیت­شناخته‌شدنشان به­واسطه­ی مهر تأیید قلب ادبیات یعنی اروپا بوده است. اما این تنها صورت ظاهری ماجرا است. صورت دیگر آن کاهش چشم­گیر زبان‌های محلی و میل هرچه­بیشتر به استفاده از زبان انگلیسی است، که این خود، نشان­گر میل ادبیات پیرامونی برای به­رسمیت­شناخته­شدن ازسوی جهان مرکزی (اروپا) است. زبان‌های محلی، اصلی‌ترین عناصر حامل سنت، رو به زوالند و ظاهراً سنت‌های موجود ادبی برای بقای خود باید از صافی زبانی واحد عبور کنند.
 
دراین­حال ادبیات تطبیقی، که فراتر از رشته­ای دانشگاهی به­شمار می­آ­ید، با نگاهی فراگیرتر از دنیای دانـش به ادبیـات می­نگـرد و درواقـع ادبیـات تطبیقی بوم­شناسی انسان­گرایانه و جهان­نگری ادبی و مظهر تجّلی فرهنگی ملت­ها است. متفکران منتقدی چون ژوسـت و گـیلی ادبیـات تطبیقی را گونه­ای «کیش جهانی» می­دانند و براین­اساس است که وقتی محققان کارهای پژوهشی اساسی را در این­ زمینه بر عهده می­گیرند همه­ی تفاوت­ها و اختلاف­های فکری و فرهنگی را نـادیده می­انگارند و هنر وسیله­ی ایجاد هماهنگی جهانی تلقی می­شود. از پیامدهای آن وسعت­بخشیدن به ادبیات قومی ـ ملی، ایجاد تعادل، تعامل و برابری فرهنگی است که موجب نزدیکی ملت­ها و اقوام به یک­دیگر می­شود و چه­بسا منجر به وحدت ملی و وحدت نسبی عالم انسانی می­شود (زرین­کوب 1369: 46). ازاین­جهت باید گفت ادبیات تطبیقی بخش نرم­افزاری جهانی­سازی در حوزه­ی فرهنگ است و می­تواند از طریق ایده­ی ادبیات جهانی نقش عمده­ای در فرایند جهانی­شدن در معنای عام آن بازی کند.
 
ادبیات تطبیقی را شاخه­ای از ادبیات، به­طور عام، و نقد ادبی، به­طور خاص می­دانند. این شاخه درواقع میدان برخورد زبان­ها و فرهنگ­ها و ملیت­های گوناگون است و بیان مفهومی دقیق از این شاخه­ی ادبی که گرداورنده­ی تمامی آرا و نظریات ادیبان باشد کاری است بس دشوار؛ زیرا پژوهش­گران کشورها بنابر تعریفی که از ادبیات تطبیقی نزد خود دارند، این علم برای هرکدام از آن­ها مفهومی خاص می­یابد. ادبیات تطبیقی بیشتر در آثاری به زبان­های گوناگون مطرح می­شود اما وجود تطبیق در آثار به یک زبان هم امری بعید نیست و این امر زمانی تحقق می­یابد که آثار به­یک­زبان­نوشته­شده از فرهنگ­ها و ملیت­های متفاوتی برخوردار باشند یا به بررسی تطبیقی عنصر ادبیات در حوزه­ی یک زبان بپردازند. محض نمونه وجود تأثیر و تأثر میان نقاشی و ادبیات یا وجود ارتباطی مؤثر میان فیلم و ادبیات یا بالعکس و... .
 
تطبیق­گرایان ادبی با توجه به اینکه این شاخه ماهیتی بین­المللی و فرازبانی دارد باید مهارت درک زبان­های متنوع را داشته باشند تا در پژوهش­های خود به مشکل برنخورند، همچنین آشنایی با متون ادبی و نقد ادبی و گاه تاریخ ادبیات و درنتیجه تسلط بر آن­ها امری ضروری است. زیرا درنظرگرفتن دو یا چند رشته به­طور هم­زمان یا یک روی­کرد در دو زبان متفاوت از ضرورت صلاحیت­های بالای علمی و زبانی در پژوهش­گر حکایت می­کند.
 
نقد تطبیقی درواقع مطالعه­ای است بینافرهنگی ازطریق آثار ادبی که بهترین نماد و نمود هر حوزه­ی تمدنی­اند. بنابراین اگر بنا است بین میراث ادبی دو قوم مقایسه و تطبیقی انجام گیرد ­باید برخوردی فرهنگی بین دو تمدن در گذشته یا حال وجود داشته باشد. این برخورد ­­می­تواند بر اثر روابط جغرافیایی، تاریخی یا حتی نظامی ایجاد شده باشد. مثلاً مناسبات فرهنگی عمیقی که میان ایران و هند و اعراب و کشورهای آسیای­میانه وجود دارد یا ارتباط تمدنی مابین یونان و روم، و اروپا و امریکا باعث شده است که آثار ادبی مشابهی در این جوامع و اقوام آفریده شود. کشف رمزوراز این همانندی­ها و دادوستدها برعهده­ی نقد تطبیقی است. ارتباط فرهنگیِ مابین اقوام و ملل می­تواند موجب خلق اسطوره­های مشابه و روایت­های همگون از داستان حیات بشری گردد و رسوخ این کهن­الگوها در شعر و نثر زمینه­ای است برای پیدایی ادبیات تطبیقی. گاه نیز مسئله ساده­تر از این­ها است و سخن از حلّ­وهضم آثار ادبی ملتی در ملت دیگر است. بی­تردید ادبیات تطبیقی حاصل تمدن شرق و غرب است چراکه ورود انگلیسی­ها به هند و تحقیق در اسطوره­ها و زبان­های باستانی موجب تأثیروتأثرهای ادبی زیادی شد.
 
اما چه چیز سبب پیدایی این نوع نقد ادبی و دانش تطبیقی در میان دیگر دانش­ها گردید؟ باید گفت دانش­های تطبیقی واکنش­هایی­اند به تخصصی­شدن افراطی علوم و از این جهت است که این دانش ماهیت بین­رشته­ای دارد. حتی این مسئله به­لحاظ روان­شناسی اجتماعی هم بررسی­پذیر است. شاعر و نویسنده نباید در جزیره­ای منحصربه­فرد محصور بماند بلکه دانش­ او باید با دیگر دانش­ها ممزوج شود چراکه به­لحاظ روش­شناسانه و معرفت­شناسانه هر شیء در قیاس با چیز دیگر شناخته می­شود.
 
نوع نگرش پژوهش­گران به این رشته از آغاز تا کنون گوناگون بوده است و منجر به زمینه­های پژوهشی متفاوتی شده است به­طوری­که هرکدام از این پژوهش­گران ادبیات تطبیقی را گاه با مدنظرقرار­دادن اختلاف زبان و اثبات ارتباط تاریخی و گاه با مدنظرقراردادن ارتباط آن با سایر رشته­ها و به­بیان­دیگر توجه به شاخه­هایی از آن و بی­توجهی به برخی دیگر باعث پیدایی تعاریف و نظریه­ها و مکاتب متفاوتی شده­اند که در رأس آن­ها دو مکتب بنیادین فرانسوی و امریکایی قرار دارد و سایر نحله­های امروزی همگی از آن­ها متأثرند.